کورش بزرگ
کورش بزرگ :
کوروش که به حق باید بزرگ ترین مصلح تاریخ بشر نامیده شود هم از جانب پدرش شاهزاده بود و هم از جانب مادرش . پدرش کام بوجیە پورکوروش ، پور چیش پیش از نوادگان هخامنش بود که زاد برزاد بر قبایل پارسی پادشاهی کرده بودند ؛ مادرش مندنە دختر اَشتِیاگ پور هوخشترپور خشتریتە پور فرورتیش بود که زادبرزاد بر قبایل ماد پادشاهی کرده و نخستین شاهنشاهی ایران را تشکیل داده بودند. از این نظر کوروش اصیل ترین فرد روی زمین و برآمده از پاکترین خاندانهای ایرانی شمرده می شد که هم پارسیان و هم مادیان به اصالت و برتری او معترف بودند . او نابغه ئی پرشفقت و انسان دوست و سازمان دهی چیره دست بود . او پس از پیروزی بر اَشتِیاگ همۀ اعضای خاندان سلطنتی و رجال کشوری و لشکری ماد را مورد بخشایش و نوازش قرار داد و به این وسیله رؤسای قبایل ماد را منت گزار و فرمان بردار خویش ساخت. او نه مثل شاهان میانرودان دست به کشتار و غارت زد و نه به سربازانش اجازه داد که به جان و مال رعایای شاه مغلوب دست درازی کنند .او از جنگجویان ماد و پارس ارتش کارآمدی تشکیل داد و به کمک آن در خلال سالهای آینده سرزمینهای ایرانی نشین در سغد و خوارزم و باختریە که از قلمرو شاهنشاهی ماد بیرون مانده بودند را ضمیمۀ قلمروش کرد ، و به این سان سراسر فلات ایران را برای نخستین بار در تاریخ زیر یک پرچم درآورد و شاهنشاهی پهناور هخامنشی را تشکیل داد . ترتیباتی که کوروش برقرار کرد مادیان و پارسیان را ازنظر حقوقی و منزلت اجتماعی همتای یکدیگر قرار داد . به گونه ئی که در همۀ امور از امتیازات متشابه برخوردار بودند، و امور کشور شاهنشاهی را با اشتراک مساعی یکدیگر به پیش می بردند. این همسانی و تساوی منزلتها را چندی پس از کوروش و در زمان داریوش می توانیم در نقوش بازمانده بر دیوارههای تخت جمشید ببینیم .
تسخیر کشور لیدِ یە توسط کوروش بزرگ :
درسال ۵۴۷ پ م، و زمانی که کوروش در نقاط دوردست شرقی فلات ایران در رفت و آمد بود تا آن دسته از امیران محلی که تا کنون بیرون از قلمرو شاهنشاهی مانده بودند را تشویق به پیوستن به شاهنشاهی کند، دست اندازیِ »کروسوس « شاه لیدِ َیە به مرزهای غربی ایران در کت پتوکَە ) واقع در شرق آناتولی ( آغاز شد . کروسوس به دنبال برافتادن سلطنت ماد به فکر دستیابی بر زمینهای شرق رود هالیس افتاد، و در این سال بخشهائی از شرق آناتولی را که ایرانی نشین بود و ساکنانش را قبایل گو م مِری تشکیل می دادند متصرف شد . هرودوت می نویسد که کروسوس پیش از این لشکرکشی با خدایش مشورت کرد، و هیأتی را با هدایای گرانبها به یونان نزد »آپولون « خدای آتن فرستاده از او نظرخواهی کرد که آیا اقدام به جنگ با ا یران به صلاحش خواهد بود یا نه ! و خدا به توسط کاهنان به او وحی کرد که اگر سپاهش را به جنگ شاه ایران بفرستد دولت بزرگی را واژگون خواهد کرد . او پس از دریافت پاسخ مساعد خدا که به معنای وعدۀ یاری بود به کَت پتوکَە لشکر کشید . هدف او از لشکرکشی به کت پتوکَە تحریک کوروش به جنگ با خودش بود، و طبق وعده ئی که خدایش به او داده بود پیروزی بر کوروش را یقینی می پنداشت و نابودی کوروش را حتمی می دید جنگ ایران و لید َیە که آغازگرش شاه لیدیە بود بی خواستۀ کوروش گریزناپذیر شده بود .
کوروش پس از فراغت از امر سرزمینهای شرقی، پسرش برد یە را در باختریە و پسرعمویش ویشت اسپە را در پارت نشاند و به پاسارگاد برگشت و برای لشکرکشی به شرق آناتولی آماده شد . او سپاهیان ایران را برداشته به همدان رفت ، و با عبور از گذرگاهِ جلولا و زیر پا گذاشتنِ خاک آشو از راه اربیل و شهرزور و گذشتن از سرزمینِ حران، به حلب ) در شمال سوریۀ کنونی ( رفت و از آنجا وارد کیلیکیە در جنوب آناتولی شد . کیلیکە یک سرزمین کهنِ آریایی نشین بود و روزگاری بخشی از امپراتوری خیتا را تشکیل می داد . شاه کیلیکیە به پیشواز او آمد و کشورش را داوطلبانه ضمیمۀ شاهنشاهی کرد، و سربازانی نیز در اختیار کوروش نهاد . کوروش از کیلیکیە رهسپار کَت پتوکَە شد. هدف کوروش از این لشکرکشی نه تسخیر لید َیە بلکه آزادسازی سرزمینِ ایرانی نشین کت پتوکَە بود . شاه لیدیە نیز پس از آنکه پیکهائی به اسپارت و بابل و مصر فرستاده از شاهان اسپارت و بابل و مصر تقا ضای کمک
برای مقابله با خطر کوروش کرد با شتاب خود را به کت پتوکَە رساند . در نبردی که در دشتی در جنوب غرب آنکارای کنونی درگرفت کروسوس شکست یافته به » ساردیس « گریخت کوروش او را دنبال کرد . در نزدیکی ساردیس سپاهیان کروسوس با او مقابله کردند . او آنها را شکست داده خود را به ساردیس رسانده شهر را در محاصره گرفت . کروسوس به امید رسیدنِ نیروهای امدادی از مصر و اسپارت و بابل پایداری ورزید؛ ولی این پایداری بیش از دو هفته دوام نیاورد . حصارهای استوار ساردیس توسط سپاهیان کوروش در هم کوبیده شد و ساردیس تصرف شد . کروسوس ناچار تسلیم کوروش شد و کلیدهای خزاین سلطنتی را به او سپرد سال ۵۴۵ پ م .
هرودوت می نویسد که چون کروسوس به اسارت درآمد، کوروش به او گفت: »ای کروسوس! چه کسی به تو مشورت داد که برضد من وارد جنگ شوی و به کشور من تجاوز کنی، حال آنکه می توانستی با من دوست شوی و از یاری من برخوردار گردی؟ « کروسوس پاسخ داد: »هرچه شد از بخت بلند تو بود، و ناسازگاری بخت با من کرد آنچه کرد خدای یونانی ها مرا تحریک به جنگ کرد و مسبب این جنگ کسی جز او نیست؛ وگرنه انسان باید دیوانه باشد که جنگ را بر صلح ترجیح دهد . در زمان صلح پسرا ْن پدرانشان را دفن می کنند و در جنگها پدران باید فرزندانشان را دفن کنند . هرچه ارادۀ خدایان بود گریزی از آن نبود.
روایتهای یونانی می گویند که کوروش ابتدا تصمیم گرفت که کروسوس را با نشاندن بر روی خرمنِ آتش اعدام کند، و وقتی او را بر روی صفۀ بلند چوبین نشاند و آتش در چوبها افکندند پشیمان شد و او را مورد بخشایش قرار داد و به یکی از مشاوران خویش تبدیل کرد ولی این سخن نمی تواند درست باشد، زیرا سوزاندنِ انسان در دین ایرانی از محرمات اکیده بوده است؛ و در همۀ تاریخ ایران حتی یک مورد از ارتکاب چنین عملی گزارش نشده است به نظر می رسد که کروسوس خودش تصمیم گرفته بود که با خویشتن همان کند که پیشترها شاه آشور ( زمانی که نینوا را هوخشتر گرفت ( با خودش کرده و خود را در آتش سوزانده بود؛ و پیش از آنکه کروسوس موفق به این خودکشی شود کوروش سر رسید و او را نجات داد .
روایتهای یونانی نیز تأکید می کنند که پیش از آنکه آتش به کروسوس رسیده باشد کوروش دستور داد او را از آتش برگرفتند . کروسوس ازآن پس به یکی از وفاداران به کوروش تبدیل شد روایتهای یونانی، لا فزنانه، می گویند که او اندرزگر کوروش شد با پیروزی در این جنگ، کشور لیدِ َ یە ضمیمۀ شاهنشاهی شد و سراسر خاک کشوری که
امروز ترکیه نامیده می شود در درون قلمرو شاهنشاهی قرار گرفت و مرزهای دولت شاهنشاهی به دریای ایژه رسید.
در آن زمان علاوه بر کشور لیدیە که حدود یک چهارم از کشور ترکیۀ کنونی را شامل می شد سواحل جنوب غرب آناتولی نیز در دست قبایل یونانی بود که چند سده پیشتر به این ناحیه کوچیده بودند . ایرانیها این سرزمینهای یونانی نشین را » اَیونِ ّیە « نامیدند . بقیۀ خاک آناتولی که شامل بیش از دوسوم ترکیۀ امروزی بود نیز در دست اقوام دیرینۀ آریایی خیتایی، ارمینی، سکایی و میتان یهای نیاکان کردهای امروزی بود.
یونانیانِ آن سوی ایژه که بیم لشکرکشی کوروش را داشتند هیأتی را به نزد کوروش فرستادند و به او ابلاغ کردند که اگر چنین قصدی داشته باشد مردم برای مقابله با او آماده اند؛ و کوروش خندید و گفت من با مردمی که هنرشان جز این نیست که در میدانهای شهرهایشان گرد هم بیایند و برای همدیگر داستانهای دروغ ببافند کاری ندارم. و به آنها اطمینان داد که با سرزمین اصلی یونان در آن سوی ایژه کاری نخواهد داشت. کوروش سپس نماینده ئی را در ساردیس منصوب کرد و خزاینِ سلطنتی لیدیە را به او سپرد و بدون آنکه مالی از مردم لیدیە بگیرد یا دست به غنیمت گیری بزند یا چیزی از کاخ کروسوس بردارد سپاهش را برداشته به ایران برگشت . او کروسوس را نیز به عنوان مشاور و به نوشته های یونانیان ) اندرزگر ( با خود به ایران برد. خاندان سلطنتیِ لیدِ َیە دست نخورده باقی مانده به تبعیت ایران درآمدند ولی کشورشان به یک امیرنشین تابع ایران تبدیل شد، شهریاری لیدیە را کوروش به هارپاگَە از بزرگان ماد داد، و خاندان هارپاگَە برای همیشه در این نقطه از آناتولی جاگیر شدند . جزایر یونانی نشین دریای ایژه در مدت کوتاهی داوطلبانه به اطاعت ایران درآمدند، و امیران شهرهای یونان در آن سوی آب نیز به دستور خدایشان آپولون نسبت به ایران ابراز اطاعت کردند. درهای ارتش ایران نیز بر روی یونانیان باز شد تا به عنوان سرباز مزدور وارد خدمت شوند؛ و یونانیان که از دیرباز به مزدوری برای ارتش مصر عادت کرده بودند گروها گروه وارد ارتش ایران شدند .
این وضعی بود که تا پایان دوران شاهنشاهی هخامنشی ادامه یافت . درهای ایران نیز بر روی درآمد بیشتر روانۀ ایران شدند . اینک جهانی تازه شکل گرفته بود که اقوام و ملل شرق و غرب جهان را به یکدیگر نزدیک و با هم آشنا می کرد. نبونِهید به هنگام سقوط لیدیە در تیماء بود . شنیدن این خبر زنگ خطر را برای او به صدا درآورد، ولی همچنان در تیماء ماند ؛ زیرا خدایان به او اطمینان داده بودند که چنانچه کوروش به بابل لشکر بکشد آنها کوروش را نابود خواهند کرد . در نوشته ئی که از او مانده او خبر داده که خدا به او وحی کرده که کوروش را به زیر پای او افکنده نابود خواهد کرد . ولی کوروش به میان رودان لشکر نکشید، و از راه کیلیکیە و آشور به ایران برگشت.
با این حال تاریخ تصمیم گرفته بود که به عمر امپراتوری پیرشدۀ بابل خاتمه دهد و سراسر خاورمیانه را به زیر سلطۀ مهرورزانۀ کوروش درآورد. بزرگان و کاهنان بابل می شنیدند که کوروش پس از گرفتن لیدیە با مردم لیدیە چنان رفتارهائی کرده که مردمِ لیدیە از او رضایت خاطر دارند و او را بهتر از شاه برکنارشدۀ خودشان می دانند . پیش از آن نیز رفتارهای محبت آمیز او با مردم ماد پس از برافتادن پادشاهی ماد را شنیده بودند . بزرگان عیلامی که با بزرگان بابل رفت و آمد و داد و ستد داشتند نیز دربارۀ بزرگ منشی کوروش چیزهای بسیاری به گوش بزرگان بابل رسانده بودند. به این سان، آوازۀ انسان دوستی و بزرگ منشی کوروش که در همه جای خاورمیانه دهان به دهان می شد بزرگان و کاهنان بابل را برآن داشت که برای رهایی از سلطۀ نبونِهید دست استمداد به سوی او دراز کنند. الواحی که در میانرودان کشف شده نشانگر آنست که کاهنان و شخصیتهای بلندپایۀ بابل به ویژه کاهنان دینِ مردوخ رسماً از کوروش خواستند که برای رهاندن مردم بابل و کلده از سلطۀ نبونِهید به بابل لشکرکشی کند ؛ و او با هماهنگی مخالفان نبونِهید به بابل لشکر کشید .
تسخیر امپراتوری بابل توسط کوروش بزرگ :
در سال ۵۴۰ نارضایتی در بابل به اوج رسید و مردم آمادۀ شورش شدند؛ شورشی که محرکان آن کاهنان معابد بودند . در سراسر میان رودان تبلیغ برضدِ نبونهید به راه افتاد و تصانیفی که او را به باد استهزاء گرفته بودند دهان به دهان می شد. همه می گفتند که او به دروغ ادعای نبوت می کند، و مردوخ نه تنها نبوت را به او نداده بلکه دشمن او است؛ خدایان دیگر نیز دشمن اویند؛ فقط »سین « به او توجه دارد که معلوم نیست چه گونه خدائی است ! این گونه
مؤمنین میانرودان برای شورش برضد نبونهید آماده می شدند در اسناد برجا مانده از نبونِهید سخنی از بازپس گیری حران از دست ایرانیان درمیان نیست . ولی به نظر می رسد که او در آن اواخر اقدام به بیرون راندن ایرانیان از آن شهر کرده و آ ن را ضمیمۀ پادشاهی خویش کرده بوده . لذا یک علت لشکرکشی کوروش به میان رودان برسر همین حران نیز بوده که نبونِهید تصرف کرده و از ممتلکات خودش شمرده است . نبونِهید با تصرف یک سرزمین ایرانی در واقع به ایران اعلان جنگ داده بود . شاید هدف کوروش آن نبوده که سلطنت بابل را براندازد، بلکه می خواسته
که از تمامیت ارضی شاهنشاهی دفاع کند، و حران که به عنوان میراث آشور به ایران رسیده بود را از نبونِهید پس بگیرد . ولی زمینه ها در میانرودان برای برچیده شدن دستگاه سلطنتِ تاریخی بابل فراهم بود، کاهنان و مردم میان رودان آمادۀ پذیرایی از کوروش بودند، و تاریخ برآن بود که دوران نوینی را آغاز کند .
کوروش از تنگۀ جلولا گذاشت و وارد جلگۀ میا ن رودان شد . او از دجله عبور کرد و به آرامی به بابل نزدیک شد . میان رودان آمادۀ پذیرائی از او بود . سراسر میان رودان برضد نبونِهید شورید . در استوانۀ نبونِهید تصریح شده که »وقتی کوروش شاه انشان شهر اوپیسبر کرانۀ دجله ) در محل بغدادِ کنونی ( را گرفت مردم اکّاد شوریدند و نبونِهید رهبران شورش را کشتار کرد . شهر مقدس سیپارنیز بی مقاومت تسلیم کوروش شد . « سپاهیان نبونِهید نافرمان شدند، و ارتشِ او چندان کارآیی ئی نداشت . کوروش مقاومتهای نیروهای نبونِهید را در هم شکسته به کنار بابل رسید تلاشهای نبونِهید برای جلب رضایت کاهنان مردوخ و سرکوب شورش به جائی نرسید . وعده های پیروزی که او می گفت مردوخ به او داده است تحقق نیافت؛ زیرا مردوخ واقعاً از او رنجیده و او را رها کرده بود، و کاهنان از مردم می خواستند که با سپاه کوروش همکاری کنند . با این حال هنوز او به پیروزی حتمی خودش اطمینان داشت، و ادعا می کرد که به من وحی شده که »شاه انشان در زیر پای من له خواهد شد، کشور او به دست من خواهد افتاد،
دارائیهای او را من به غنیمت خواهم گرفت. « همینکه سپاه کوروش به کنار دیواره های بابل رسید مردم بابل به ندای کاهنان مردوخ برضد نبونِهید شوریده شهر را بر روی ایرانیان گشودند . ایرانیان به فرماندهی گاؤبروو ) شاید برادر کوروش ( در روز ۲۳ شهریورماه ۵۳۹ پ م ) به آرامی و مسالمت وارد بابل شد . نبونِهید متواری شد . معبد بزرگ مردوخ در محاصرۀ ایرانیان درآمد تا گنج خانۀ بزرگش مورد تعرض قرار نگیرد . برای پاسداری از دیگر معابد بزرگ میانرودان نیز ترتیب مشابهی اتخاذ شد دستور داده شد که هیچ فردی با سلاح به هیچ معبدی نزدیک نشود . ورود سپاهیان به درون معابد نیز به کلی ممنوع اعلام شد.
کوروش در روز ۸ مهرماه با شکوه و جلال شاهانه وارد بابل شد . خیابانهای بابل به فرمان کاهنان و بزرگان شهر با فرشهای رنگین مفروش شده بود . همۀ سران بابل و با آنها بسیاری از مردم شهر به پیشواز کوروش بیرون آمده بودند، و در پشت سر کوروش وارد شهر شدند . کوروش ضمن خطابه ئی به همۀ مردم شهر اعلام کرد که هدفش آرامش و آسایش مردم بابل و میان رودان است ؛ و تأکید کرد که هیچ کس مورد تعقیب قرار نخواهد گرفت و هیچ کس
بازداشت نخواهد شد . او به همۀ کارگزاران دستگاه سلطنت نبونِهید عفو عام داد در سالنامۀ بابلی در دنبالۀ این گزارشها می خوانیم که کوروش دستور نوسازیِ دیوارهای شهر بابل را صادر کرد و خودش برای این کار پیش قدم شد و سنگ و خشت و سطلهای آب و سبدهای گل برد، و همگان با دیدن این اقدام او با شور و شوق مشغول کار برای ساختن دیوارها شدند . کوروش با این اقدام نشان داد که درصدد مستحکم و آباد کردن بابل است و بیش از شاهان پیشین به این شهر توجه دارد . ارتش نبونِهید دست نخورده ماند و به اطاعت کوروش درآمد . همۀ کارگزاران نبونِهید نیز در شغلهایشان ابقاء شدند و بلندپایه ترین هایشان به مشاوران شاه در امور بابل تبدیل گشتند.
در چند نوشته از کاهنان بابل که از آن زمان بازمانده است خبر داده شده که افتادن بابل به دست کوروش تا چه اندازه مردم را خشنود کرده است . در برخی از اینها نفرینهائی به پشتِ سر نبونِهید فرستاده شده است . در یکی از اینها می خوانیم که »باشد که نبونِهید در دنیای زیر زمینی به بند افتد و شکنجه شود؛ و هنگامی که مردوخ با شادی و مهربانی نظاره گرِ پادشاهی مهرورز کوروش است باشد که همۀ یاران سابقِ نبونِهید در بندهای گران افتند. « ولی کوروش
بزرگوارتر از آن بود که کارگزاران نبونِهید را بازداشت یا زندانی کند . او می خواست که آنها با دیدن مهرورزیهای او دگرگون شوند و با تجربه هائی که اندوخته اند به خدمت اهداف تمدنیِ او درآیند و خدمتکارانِ بشریت شوند . او می دانست که انسانها را با تربیتِ درست می توان ساخت و به سازندگی واداشت . این چیزی بود که او از تعالیم زرتشت آموخته بود . زرتشت گفته بود که انسان ذاتاً نیک اندیش و نیک خواه است ولی حاکمانِ بدسرشت سبب بدکاری انسانها می شوند. در سخن زرتشت اینرا در سرودهای گاتە می خوانیم.
با برافتادنِ سلطنت بابل، سرزمینهای تابع بابل در شام و فلسطین نیز به عنوان میراث بابل به قلمرو شاهنشاهی افزوده شدند و مرز کشور شاهنشاهی به دریای مدیترانه و غزه رسید . سران شام ( حمات، حلب، فینیقیه، کنعان، عمون، دمشق، ایدوم ) و شیوخ شمال عربستان با شنیدن خبر پیروزی کوروش در بابل و از میان برداشته شدن نبونِهید شادمانه به بابل آمدند، و چنانکه در استوانۀ بابلی آمده است بر دستهای کوروش بوسه زدند و داوطلبانه ابراز اطاعت کردند. گاؤبروو به شهریاری بابل منصوب شد، و سرزمینهای ماورای غربی فرات تا دریای مدیترانه که از آن زمان نام » آشوریّە « گرفت ( زیرا منسوب به کشور سابقِ آشور بود ) جزو شهریاری گاؤبروو شدند . همۀ امیران خاندانهای حکومتگرِ محلی که توسط نبونِهید برکنار شده بودند در مقام سابقشان ابقاء شده فرمانپذیر گاؤبروو شدند.
کوروش نسبت به متولیانِ سابقِ همۀ معابد و خداخانه های مناطق مختلف میان رودان و شام و شمال عربستان که نبونِهید آنها را جابه جا کرده بود همین اقدام را انجام داد . پس از آنکه کوروش به پارس برگشت گاؤبروو با مردم بابل همان رفتار خشنودگرانه ئی داشت که منظور نظر کوروش بود . در سندهای بازمانده از سالهای شهریاری گاؤبروو که مردم بابل برای امور خودشان می نوشته اند عباراتی دیده می شود که نشان از عزت بسیار زیاد او نزد
مردم بابل دارد، تا جائی که می بینیم در گزارش یک محاکمه در یکی از شهرهای جنوب میان رودان، مردی در حضور قاضی محلی به سرِ شهریار گاؤبروو سوگند خورده است که راست می گوید ؛ و قاضی دستور داده که اظهاراتش را ثبت کنند . روی یک خشت ثبت شده است. این عزت برای آن بوده که گاؤبروو به امور مردم نظارت تام داشته، و می کوشیده که بی نظمی و ناامنی را از میان بردارد مهمترین گامی که در زمان کوروش برای بهبود اوضاع انسانی و جلوگیری از افتادن مردان و زنان آزاده به بردگی برداشته شد لغو قانونی بود که مقرر می کرد بدهکار اگر نتواند بدهکاریش را بپردازد باید خودش یا یکی از فرزندانش را به طلبکار بفروشد . این قانون از
زمان حمورابی تا آن زمان در میان رودان به عنوان حکم شرعی و آسمانی برجا مانده بود . عقاید ریشه دار دینی مردم میان رودان مانع از آن بود که کوروش بزرگ بتواند اصلاحات را به گونه ئی به پیش ببرد که دلخواهش بود . مردم خودشان داوطلبانه فرزندانشان را برای غلامی و کنیزی معبد می بردند و در اختیار کاهنان قرار می دادند؛ و معبد حق داشت که اینها را در بازار به فروش برساند تا برای همیشه در بردگی بمانند. این از احکام شرعی بود که نمی شد به آن دست زد. بیگاری بر روی زمینهای کشاورزی و در نخلستانهای معبد، در کارگاههای معبد، در چوپانی رمه های بزرگ گاو و گوسفند معبد نیز از رسوم معمولی بود که مردم داوطلبانه برای رضای خدا و حصول بهشت انجام می دادند. این رسم هرچند که درنظر ایرانیان ظالمانه بود ولی نمی شد به آن دست زد؛ زیرا اینها را احکام شرعیِ دیرینه مقرر کرده بود و مردم قبول داشتند، و هر قانونی که ناقض این احکام شرعی بود از طرف مردم به عنوان احکام ضدشرعی و کافرانه تلقی می شد و قابلیت اجرایی نمی یافت . معابد ) دستگاه فقاهت میان رودان ( واقعاً مردم را غارت می کردند، ولی برای تغییر این وضعیت و آشنا کردن مردم با حقوق واقعی خودشان به گذشت زمان و نسلها نیاز بود.
با رسیدن مرزهای شاهنشاهی ایران به دریای ایژه از یک سو و دریای مدیترانه از سوی دیگر، بزرگترین شاهنشاهی ئی که چشم تاریخ تا آن روز به خود دیده بود بر صحنۀ جغرافیای جهان ظاهر شد؛ شاهنشاهی ئی که علاوه بر سراسر فلات ایران، امپراتوریهای سابقِ بابل و آشور و لیدیە و آرمنیّە و پاشاهیهای کوچک جنوب آناتولی را دربر می گرفت . اینک شاهنشاهی ایران در غزه با کشور فرعونی مصر همسایه شده بود . روابط کوروش با فرعون مصر حسنه بوده ، زیرا برای ساختن کاخ شاهنشاهی در پاسارگاد از خدمات هنرمندانِ سنگ تراش و پیکره ساز مصری استفاده شده، و این را می توانیم در نقشی ببینیم که از کوروش بزرگ در پاسارگار برجا مانده است و اثر هنر مصری در آن آشکار است .
شخصیت کوروش بزرگ :
همۀ نشانه ها بیانگر آنست که هدف کوروش از کشورگشایی ایجاد یک جامعۀ جهانی مبتنی برامنیت و آرامش و دور از جنگ و ویرانگری بوده است. کوروش در لشکرکشیها و پیروزیهایش با ملل مغلوب در نهایت بزرگواری رفتار کرد، و عناصر حکومتی پیشین را مورد بخشایش قرار داده در مقامهایشان ابقا کرده مطیع و منقاد خویش ساخت . چنان که پس از تسخیر لیدِ َ یە کروسوس شاه مغلوب لیدِ َ یە را درعینِ آنکه متجاوز و آغازگرِ جنگ بود بخشود و نواخت و درنتیجه از او یک فرمانده مطیع و باوفا ساخت. آن گونه که گزینوفون می نویسد، کروسوس و ارتش لیدیە در آینده برای پیشبرد هدفهای امنیت گسترانۀ کوروش نبردها کردند. کوروش که شخصیتی آزاداندیش و عاری از تعصب بود، خدایان و ادیان ملل مغلوب را به رسمیت شناخت، همگان را در اجرای مراسم دینی شان آزاد گذاشت ، معابدشان را زیر پوشش کمکهای سلطنتی قرار داد و به این وسیله قلوب همۀ ملل مغلوب را به سوی خویش جلب کرد . چشم تاریخ تا آن هنگام چنان فاتح پرمهر و شفقتی را به خود ندیده بود ، و ملل مغلوب در برابر این همه مهر و بزرگواری چاره ئی جز محبت او را نداشتند و دوستی او در دل همۀ اقوامِ زیر سلطۀ ایران ریشه دواند.
کوروش بزرگ با ایمان استواری که به اهورمزدا داشت جهانگشایی را به هدف برقرار کردن آشتی و امنیت و عدالت و از میان بردن ستم و ناراستی انجام میداد، و در فتوحاتش به حدی نسبت به اقوام مغلوب بزرگ منشی و مهر و عطوفت نشان داده بود که داستان رأفتش به همه جا رسیده بود . او در هیچ جا به معابد و متولیان دین ملل مغلوب آسیبی نرسانده بود، و حتی هرجا در اثر جنگ ، تلفاتی به مراکز دینی و معابد وارد شده بود دستور می داد تا آنها را
به هزینۀ دربار ایران بازسازی کنند . در سندی که کاهنان معبد مردوخ به یادگار سقوط بابل نوشته اند ،
نوشتۀ کاهنان بابل دربارۀ کوروش چنین است:
چون مردم ازدست ستمهای نبونِهید به فغان آمدندخدای خدایان مردوخ فغانشان را شنید و از نبونِهید به خشم شد . خدایان دیگرنیز از این که به بابل منتقل شده بودند از نبونِهید درخشم بودند . خدای خدایانْ مردوخ به همۀ اماکنی که ویران شده و به همۀساکنان سومِر و اَکّاد که مانندجنازه شده بودندتوجه نمودو به آنهانظر عطوفت و رحمت افکند . او به همۀسرزمینها سرکشیدو جویای یک پادشاه درستکار شد تا مبعوثش کند . این پادشاه کوروش شاه انشان بودکه مردوخ پادشاهی جهانرا به او بخشید و گوتیها و مادهارا به زیرپاهای او افکند و لقبِ شاه سراسر گیتی به او داد و اینرا به مردم جهان ابلاغ کرد. کوروش نسبت به همۀمردمی که مردوخ به اطاعت
او کشانده بود با دادگری و مهربانی رفتارکرد. خدای خدایانْ مردوخ یاور بندگانش بود و با شادی به کوروش نگریست و به کارهای نیکِ او و قلب دادگر او برکت داد و او را فرمودکه به جانب شهر او ( بابل ) رهسپار شود . او دست کوروش را گرفت و او را به راه افکند و خودش همچون یک دوست و رفیقِ راه در کنارش حرکت کرد
سپاه بیشمار کوروش که چونان سیلاب بر زمین جاری بودند و شمارش آنرا کسی نمیدانست جنگ ابزارهایشان را درکنار خودگرفته با آرامش به راهشان ادامه دادند. او به کوروش یاری کرد که بدون جنگ و خونریزی وارد شهر او بابل شود وهیچ گزندی به شهر و مردم شهر نرسد . او شاه نبونِهید را که وی را نمیپرستید تسلیم کوروش کرد . همۀساکنان بابل و مردم سومِر و اَکّاد و شاهزادگان و امیران در پیشگاه کوروش تعظیم کردند و بر پاهایش بوسه زدند . همگی از اینکه او شاه شده بود خشنود بودند و هلهله میکردند، و چهره هاشان ازخرمی میدرخشید همۀ مردم از سروری او با شادی و سرور استقبال کردند زیرا به یاری او زندگی دوباره یافته بودند و شهرهایشان ازتباهی و ویرانی رسته بود . همگان شادمانه به او خوش آمد گفتند و نامش را ستودند.
***
کوروش پس از تسخیر بابل اعلام عفو عمومی داد ؛ ادیان بومی را آزاد اعلام کرد ؛ برای جلب محبت مردم میان رودان و آموزش همزیستی عقیدتی به انسانها، مردوخ که کهن ترین خدای بابل بود را به رسمیت شناخته در پیشگاهش کرنش کرده بردستش بوسه زد و او را نیایش و گفت. او نه تنها هیچ کس را به بردگی نگرفت بلکه به همۀ برده شدگانِ شاه بابل آزادی داد، و سپاهیانش را از تجاوز به مال و جان رعایا بازداشت .
دراستوانۀ معروف به اعلامیۀحقوق بشر ،این پادشاه انساندوست چنین آمده است:
منم کوروش،شاه جهان،شاه بزرگ،شاه شکوهمند،شاه بابل،شاه سومِر و اَکّاد، شاه چهار اقلیم جهان،پورکامبوجیە شاه بزرگ شاه انشان،نوۀکوروش شاه بزرگ شاه انشان،تخمۀچیش پیش شاه بزرگ شاه انشان،ازدودمان شاهانر وزگاران دور، شاهی که»بِل«و»نبو«سلطنتش را مورد عنایتِ خویش قرار داده اند و قلباً از سلطنت او خشنودند.
من هنگامی که با مسالمت و آرامش واردبابل شدم درمیان هلهله های شادی مردم( بابل) جایگاه سلطنتی خویش را در کاخ و تختگاه تحویل گرفتم. سرورِ بزرگ مردوخ دلهای نیک مردان بابل را با من که بابل را دوست میدارم همراه ساخت،زیرا میداندکه برآنم که او را تعظیم کنم و بستایم. سپاه بزرگ من در آرامش و نظم وارد بابل شدند . من به هیچ کس اجازه ندادم که مردم سومِر و اَکّاد را هراسان کند . من دارائیهای مردم بابل و اطرافش را از دستبرد در امان داشتم . مردم بابل که نبونِهید تکالیفی را بدون توجه به اراده وحکم خدایان برآنها تحمیل کرده بود را من از تکالیف تحمیلی رهاندم و آزادی بخشیدم.
سرورِ بزرگ مردوخ از کردارهای نیک من شاد شد . او رحمتها و الطاف بی پایان خویش را نثارمن کردکه کوروشم و او را میستایم، و نثارکامبوجیەکردکه پسرمن و از ریشۀ من است، و نثارهمۀسپاهیانم کرد . ماهمگی به احترام او در پیشگاهش ایستادیم و او را ستودیم . به فرمانِ او همۀشاهان مناطق مختلف جهان از دریای بالا تا دریای پائین( از دریای مدیترانه تا دریای پارس) چه آنها که در کاخها برتخت مینشینند وچه آنهاکه در جاهای دوردست درخانه های نوع دیگر ساکنند و همچنین شاهان نواحی غربی که در چادر به سرمیبرند( شیوخ بیابانهای شرقیِ شام و شمال عربستان) همگی باجهایشان را دربابل به نزد من آوردندو برپاهایم بوسه
زدند. در همۀ سرزمینها ازبابل تا آشور تا شوش اگاده، ایشنونه،زامبان،می تورنو، دیر،آبادیهای گوتیان،اماکن مقدس درسمتِ دیگر دجله ، من پیکرههای خدایان که مدتهای درازی معابدشان متروک مانده بود و در اینجا( در بابل) اقامت داده شده بودند را به جایگاه اصلی شان برگرداندم تا در آرامش در جایگاه ابدیِ خودشان به سر ببرند. مردمان سرزمینها را گر دآوردم وهمه شان را به سرزمینهای اصلی خودشان برگرداندم و دارائیهایشان را به آنان بازدادم. من خدایان سومِر و اَکّاد را که نبونِهید بدون توجه به خشم سرورِ بزرگ مردوخ به بابل منتقل کرده بود را به امر مردو خبزرگ درمعابدپرشکوه اسکان دادم تا ا زآرامش ابدی برخوردار باشند . باشدکه همۀ خدایانی که به دست من درجایگاه هایشان اسکان یافته اندهمه روزه در پیشگاه( بِل و نبو )برای من دعا کرده طول عمر و سلامت را از درگاه مردوخ برای من بطلبند . باشد که آنهابه سرورشان مردوخ بگویند عنایت خویش را شامل حال کوروش شاهی که تو را می ستاید و پسرش کابوجیَەکن .
من امنیت و آرامش را برای مردم همۀ سرزمینها آورده ام. همۀ مردم بابلب رای دوام سلطنت من دعا میکنند . من تقدیمی روزانه به معابدکه عبارت ا زماکیان وگوسفند است را افزایش میدهم وبیش از آنچه که تاکنون تقدیم میشده است را تقدیم خواهم داشت . من دیوارِخشتیِ شهر بابل که پیش ازاین یک پادشاهی شروع به ساختن آن کرده بود ولی ناتمام گذاشت چنان که بخشهای بیرونی شهر را نپوشانده است را با آجر و ساروج خواهم ساخت وحفاظ شهر را تقویت خواهم کرد . من اینرا خواهم ساخت وکارهای ناتمامِ آنها را به اتمام خواهم رساند . دروازه های بزرگِ شهر
رامن بامس خواهم پوشاند، وپایه هایشان را از برنزخواهم ساخت . یک نوشتهب ر دروازه که نام آشوربانی پال شاهی که پیش از من بوده است را برخود داردو من آن را در وسطِ آن(دروازۀبزرگ )دیده ام را دست نخواهم زد تا برای ابدباقی بماند .
***
یک سندِ بابلی که نوشتۀ کاهنان مردوخ است نیز مثل خودِ کوروش دربارۀ کوروش داوری کرده است . این سند نشان می دهد که هرچه کوروش در استوانه اش نویسانده است حقیقی و راست است :
در ماه نیسان دریازدهمین روز ( روز ۱۲ فروردین) که خدای بزرگ برتختش جلوس داشت…کوروش به خاطرباشندگانِ بابل امانِ همگانی اعلان کرد .…او دستور داد دیوارِشهرساخته شود . خودش برای اینکارپیش قدم شدو بیل وکلنگ وسطل آب برداشت وشروع به ساختنِ دیوار شهرکرد .…پیکره های خدایانِ بابل،هم زن خدا هم مردخدا،همه رابه جاهای خودشان برگرداند. اینهاخدایانی بودندکه سالهابود ازنشیمنگاه شان دورکرده شده بودند . او با اینکارش آرامش وسکون رابه خدایان برگرداند. مردمی که ضعیف شده بودندبه دستوراو دوباره جان گرفتند،زیرا پیشترها نانشان را ازآنهاگرفته بودندو او نانهایشان رابه ایشان بازگرداند .…اکنون به همۀ مردم بابل روحیۀنشاط وشادی داده شده است . آنهامثل زندانیانی اندکه درهای زندانشان گشوده شده باشد. به کسانی که دراثر فشارهادرمحاصره بودند آزادی برگشته است. همۀمردم ازاینکه او( یعنی کوروش) شاه است خشنودند.
در اسفندماه ۵۳۹ مادر کوروش درگذشت . کوروش در این زمان در پارس بود . مردم بابل و سراسر سرزمین اکاد با شنیدن این خبر سوگوار شدند. به نوشتۀ سالنامۀ بابلی »همۀ مردم با سینه های باز و موهایش پریشان برای سوگواری بیرون آمدند . سوگواری از ۲۷ آذار تا ۳ نیسان ادامه داشت . « این را کاهنان بابل نوشته اند؛ و نشان می دهد که مردم میان رودان چه بزرگواریهائی از کوروش بزرگ دیده بوده اند و چه حرمت و عزتی برای او قائل می شده اند .
متن نوشته چنان است که خودِ مردم بدون آنکه کسی دستوری داده باشد برای شریک شدن در اندوه کوروش مراسم عزاداری یک هفته ای با این شکوه و عظمت که در نوشته بازتاب یافته است برگزار کرده اند. لازم به توضیح نیست که چنین واکنشی تلاشی از طرف آنها برای بیان قدردانی شان از رفتار نیکو و پسندیده ای بوده که از کوروش دیده بوده اند . این بود رفتار کوروش ایرانی با اقوام مغلوب؛ و این بود آنچه سران بابل دربارۀ کوروش نوشته اند. به جرأت می توان گفت که تاریخ جهان شخصیت سیاسی ئی به بلندآوازگیِ کوروش بزرگ را به خود ندیده است. اسکندر مقدونی نزد غربیان و عمر ابن خطاب نزد عربها و مسلمینِ غیرشیعی بلندآوازه اند، ولی هیچکدام از این دو نتوانسته اند و شایستگی اش را نداشته اند که همچون کوروش اتفاق نظر کلیۀ اقوام و ملل جهان را در ستایشِ خویش کسب کنند . این مزیت فقط برای کوروش بزرگ مانده است . ازنظر انسان دوستی و مهرورزی نیز هیچ شخصیتی را در تاریخ جهان نمی توان یافت که بتوان با کوروش بزرگ مقایسه کرد . ازنظر اثرگذاری بر حرکت تاریخ جهانی نیز کوروش بزرگ یک شخصیتِ یکتا و منحصر به فرد است. می دانیم که شاهان آشور و بابل با اقوام مغلوب چه رفتاری داشتند . در اینجا سندی که آشور بانی پال به مناسبت پیروزیش بر شاه عیلام به سال ۶۴۰ پ م از خود به جا
گذاشته را می آوریم و آن را با کردارهای کوروش بزرگ و آنچه را کاهنان بابلی و انبیای اسرائیلی و متفکرانِ یونانی دربارۀ کوروش نوشته اند مقایسه می کنیم :
من شوش،شهربزرگ مقدس،مسکن خدایان ایشان، مأوای اسرار ایشان را به ارادۀ خدایانم آشور و عِشتار گشودم. من واردکاخهایش شدم و باشادی در آنجانشستم . درِگنج خانه هایش را گشودم که درآنها سیم و زر و خواسته و مال فراوان بود،آنچه را که شاهان پیشین تاشاه کنونی عیلام درآنهاگردآورده بودندو تابه حال هیچ غریبه ای جزمن برآنهادست نیافته بود،من همه رابه غنیمت گرفته به کشورم آشور بردم.…زیورآلات،نشانهای سلطنتی،سلاحهای جنگی،همه گونه اثاث کاخها که شاه روی آنهاجلوس میکردو میخوابید،ظروفی که در آنهاغذا میخورد،همه را به غنیمت گرفته به آشور بردم. من آجرهای معبدشوش راکه با سنگ لاجورد تزیین شده بود، و تزئینات معبدراکه ازمسِ صیقلیِ زراندود ساخته شده بود،همه را شکستم. شوشیناک خدای جادوگرکه درجای رازآمیز نشیمن دارد وکسی ندیده است که چگونه خدایی میکند( یعنی کسی به خدایی او معترف نیست) و خدایان دیگرکه در سومودو و لاکامار بودند،این خدایان را با زیورآلاتشان و اثاثیه هایشان و ثروتهایشان وکاهنانشان همه رابه آشور بردم . ۳۲پیکرۀسلطنتی را که از زر و سیم و مسِ ریخته شده یا ازمرمرسفیدتراشیده شده بودبه آشور بردم .…من همۀمتولیان معابدعیلام را کشتارکردم. من پیکره های گاوهای نر خشمناکی که در برابر دروازه های معابد نصب شده بودند را از جاکندم . من معابدعیلام راباخاک یکسان کردم و خدایانش رابه اسارت بردم. سپاهیان من واردباغستان مقدس شوش شدندکه هیچ بیگانه ای از کنارش نگذشته بود . سپاهیان من این باغستان رابه آتش کشیدند . من گورهای شاهان قدیم و جدیدشوش که ازخدایم عِشتارنترسیده بودند(تقوای عِشتار نداشتند ) وبه پدران من که شاه بودند اهانت کرده بودند را زیر ورو کردم، لاشه هایشان را ازگورها برآورده درمعرض خورشیدقراردادم سپس استخوانهایشان رابه آشور بردم. من به مسافت یک ماه و۲۵روز راه ،عیلام را تبدیل به ویرانه و بیابان کردم و در زمینهایش نمک پاشاندم . من دختران و زنانِ خاندان سلطنتی و خاندانهای قدیم و جدیدشاهان عیلام ،امیران ودهخدایانِ آبادیهایش،همۀساکنین مرد و زن و چارپایان بزرگ وکوچک را که شمارشان افزونتر از ملخ بودبه اسارت و بردگی بردم . ازاین پس گوره خران و آهوان و ددان ازبرکت وجود من باامنیت و آرامش درشهرهای عیلام خواهندزیست . ازاین پس ندای شادی انسان وصدای سم ستوران درعیلام به گوشن خواهدرسید،زیرا فریادهای شادی انسانهاوحیوانات اهلی به دست من ازعیلام رخت بربسته است .
ولی لشکرکشیهای کوروش هدف تمدنی و جهان سازی و انسان سازی داشت . هدفِ او تأمین امنیت و آرامش برای مردم جهان بود، و این چیزی بود که او از تعالیم زرتشت آموخته بود . آرزوی زرتشت آن بود که سلطنت خوب ) وهوخشتر ( برجهان حاکم شود و آرامش و آسایش برقرار گردد. انجام این مأموریت را کوروش بزرگ بر دوش خود نهاده بود. در سند کوروش بزرگ خواندیم که گفته بود »در همۀ سرزمینها… من پیکره های خدایان… را به جایگاه اصلی شان برگرداندم… مردم این سرزمینها را گرد آوردم و همه شان را به سرزمینهای اصلی خودشان برگرداندم و دارائیهایشان را به آنان بازدادم «. متن تورات گواهی میدهد که کوروش چنین خدمتی به اقوام کرده است . کافی است که رفتار او با جماعات یهودی که پیش از آن توسط آشوریها و شاهان بابل به میان رودان کوچ داده شده در آبادیهای میان رودان اقامت اجباری داشتند را مورد مطالعه قرار دهیم تا بدانیم که او چگونه شاه آزادی پرور و انسان دوستی بوده است . اینها عموماً برده شدگانی بودند که طبق عرف زمان به بردگان شاه فاتح ) یعنی کوروش ( تبدیل می شدند . ولی هدف کوروش از جهانگشایی نه برده گیری و نه اسارت انسانها بلکه آزادسازی بشریت از قید و بند عبودیت بود . رفتار او با یهودانِ به بردگی افتاده و ساکن در میان رودان گواه مکتوبی است که تا امروز برای ما مانده است و می توانیم در کتاب آنها بخوانیم . این رفتار یک نمونۀ مشت از خروار است، و رفتار کوروش با همۀ ملل مغلوب چنین بود . وقتی برمبنی نوشته هائی که برای ما بازمانده است ستایشهای مردم بابل و ستایشهای انبیای یهود از کوروش را می خوانیم متوجه می شویم که همۀ ملل مغلوب در آن زمان کوروش را این گونه می ستوده اند .
رفتار انسا ن دوستانۀ کوروش با اقوام مغلوب که در تاریخ قدیم بی سابقه بود، در نظر ملل مغلوب نه رفتار بشری بلکه رفتاری خدایی جلوه کرد و از او در نظر همگان یک شخصیت مقدس و مافوق بشری ساخت . فقیهان بابل او را گزیدۀ مردوخ ، و انبیای یهودی او را شبان یهوه و مسیح موعود و تجسم عینی خدای دادگستر خواندند . چونکه گواهی تورات ) و در حقیقت گواهی رهبران دینی قوم یهود ( یک نمونه از قضاوت اقوام مغلوب نسبت به کوروش است، یک مورد از این گواهی را می آورم: خداوندبه مسیح خویش کوروش به همان کسی که من یهوه دست راستش راگرفتم تا به حضور ویُ امتها را مغلوب سازم وکمرهای شاهان را برگشایم،تا درهار ابه حضور وی بازکنم و دیگرهیچگاه بسته نشود چنین گویدکه من پیشاپیش توخواهم خرامید . وجاهای ناهموار راهموارخواهم کرد،درهای برنجین را خواهم شکست،چِفت و بندهای آهنین راخواهم برید،وگنجهای زیرزمین وخزائن نهانی را به توخواهم بخشید،تابدانی که من یهوه که تو را به اسمت خوانده ام خدای اسرائیلم . به خاطر بندۀ خودیعقوب و برگزیدۀخویش اسرائیل هنگامی که مرانشناختی تو را به اسمت خواندم وملقب ساختم . من یهوه هستم و دیگری نیست وجزمن خدائی نیست . من کمر تو رابستم هنگامی که مرا نشناختی…خداوندگویدکه حاصل مصر و تجارت حبش و سبا که مردان بلندقامت دارنددر پیش توعبورکرده ازآن توخواهدشدوهمه تابع توشده در زنجیرهاخواهند آمدو نزد توخم شده التماس خواهندکردوخواهند گفت که البته خدا دروجود تواست ودیگری نیست.
کاهنان بابلی نوشتند که خدای بزرگ بابل کوروش را برگزیده است ، و انبیای یهود نوشتند که خدای اسرائیل کوروش ر ا برگزیده است . هر قومی ادعا می کرد که کوروش برگزیدۀ خدای او و مورد حمایت خدای او است . هر قومی ادعا می کرد که خدای جهانی کوروش را برگزیده است تا آزادی و امنیت و آرامش را به بندگان خدا عطا کند. هیچ کدام از لشکرکشیهای کوروش نه اقدام متجاوزانه بلکه یا اقدام دفاعی یا رهایی بخش بود . ما وقتی لشکرکشیهای کوروش را مورد مطالعه قرار می دهیم می بینیم که همه بر او تحمیل شد و او در آنها پیروز درآمد . انگار ارادۀ تاریخ چنان بود که در آن برهه سرنوشت جهانِ متمدن را به او بسپارد تا با خیرخواهیش آیندۀ جهان را دگرگونه کند.
کوروش از نظر ویژگیهای شخصیتی چنان رهبری بود که برنامۀ کاملاً مشخص برای آیندۀ جهان درسر داشت و درصدد بود که آنرا به مرحلۀ عمل درآورد و جهانی خالی از جنگ و ناامنی وآشوب و چندمرکزی بسازد که همۀ مردمش در آسایش و آرامش و امنیت به سر ببرند. هدف کوروش آن بود که بستری فراهم کند که برنامۀ انسان دوستانۀ زرتشت در آن به مرحلۀ ثمر برسد و چنان شود که از آن پس رهبران مردم فریب و جنگ افروز و تباهی آفرین در جهان بروز نکنند و آشوب و ناامنی از جهان رخت بربندد.
اندک زمانی پیش از آنکه کوروش در پارس به سلطنت برسد، مقتدرترین دولت زمان در بابل بر پهناورترین، ثروتمندترین و متمد ن ترین کشور جهان تسلط داشت، و چنان می نمود که این دولت برای مدتهای طولانی پابرجا خواهد ماند . نبوخد نصر پادشاه این کشور پهناور به چیزی کمتر از خدایی برکل جهان راضی نبود . اما در خلال کمتر از ۲۰ سال جریان تاریخ به نحوی شگفت انگیز عوض شد، و کسی که این جریان را عوض کرد کوروش بود . مطالعه گر تاریخ حق دارد با خود بگوید که اگر در آن عرصۀ حساس تاریخی شخصیتی جز کوروش در ایران به قدرت رسیده بود، و اگر در غیاب شخصیتی چون کوروش نابسامانیهای سیاسی بابل پس از نبوخد نصر به روی کار آمدن یک شخصیت مقتدر سامی نژاد در میان رودان انجامیده بود، بدون تردید جریان تمدن بشری به گونۀ دیگری شکل می گرفت. ولی تاریخ برای ایران و ایرانی نقشی را در نظر گرفته و اجرای این نقش را برعهدۀ کوروش نهاده بود.
اهمیت کوروش در شکل گیری تمدن خاورمیانه برای پژوهندۀ تاریخ قابل انکار نیست . کوروش به عنوان یک شخصیت جهانی زائیدۀ جریان منطقی تاریخ نبود، و در این گفته جای جدال نیست؛ ولی دست سرنوشت برای او چنین مقرر داشته بود که او شخصیت تاریخ ساز باشد و با اراده اش تحولی اساسی را در خاورمیانه ایجاد کند . کسانی که به نقش شخصیت در تاریخ عقیده دارند برای نقش کوروش در سازندگی تاریخ اهمیت ویژه قائل اند. اندیشمندان
سیاسی یونان که یک سده پس از کوروش در تلاش ارائۀ الگوی رهبری ایده آل بودند چهرۀ رهبری نمونه و انسان ایده آل را در کوروش یافتند و تألیفات سیاسی و اجتماعی شان را کم و بیش با توجه به الگوی کوروش بزرگ تنظیم کردند . در این زمینه گزینوفون ) شاگرد سقراط و دوست و همفکر افلاطون) یک سده و اندی پس از کوروش کتاب کوروشنامه را نوشت که در حقیقت خویش یک ستایشنامه است .
تصور اینکه یک نیروی اشغالگر پس از براندازی یک حاکمیت در کشور اشغال شده باز حاکمیت را به همان گردانندگان سابق بسپارد، حتی امروز نیز شگفت به نظر می رسد. ولی کوروش در سرزمینهای مفتوحه چنین کرد . او می خواست که به حکومتگران کشورها درس انسانیت و صلح دوستی و خدمت به بشریت بیاموزد . او می خواست که دستگاههای نظامی و ارتش کشورهای مغلوب را به خدمتگزاران بشریت تبدیل کند، و فکر انسان ستیزانۀ » جهاد « را که نتیجه ئی جز ویرانی و کشتار و تباهی نداشت را از سرهای بیرون کند . تنها با بخشودن مغلوبین و منت گزار کردن آنها ، و با آموزش همزیستی و احترام متقابل به حکومتگرانِ سابق ، او می توانست که این برنامۀ بلندپروازانه را به مرحلۀ عمل درآورد. گزینوفون ضمن یادآوری مرزهای پهناور شاهنشاهی در زمان کوروش می گوید که کشور کوروش بزرگ ترین و شکوهمندترین بود؛ و این سرزمین پهناور را او به نیروی تدبیرش یک تنه با فضیلت و تقوا اداره می کرد . او می نویسد که کوروش چنان به اقوامی که در این سرزمینها می زیستند دلبستگی داشت و از آنها مواظبت می کرد که انگار همه شان فرزندان اویند؛ مردم این سرزمینها نیز به نوبۀ خود وی را پدر و سرپرست غمخوار خودشان می شمردند. کارگزاران دولت در زمان کوروش به طور کلی به همۀ عهد و پیمانها و سوگندهایشان وفاداری نشان می دادند و به همین سبب همۀ حکومتگران بومی در کشورهای تابع کوروش به او اعتماد داشتند و از او فرمان می بردند و به خاطرش می جنگیدند.
جهان گیری آسان ولی جهانداری دشواراست. این سخن در هر زمان و مکانی صدق می یابد . اسکندر و طغرل و چنگیز و هولاکو جهان گیران توانائی بودند ؛ ولی جهان داران شایسته ئی نبودند، و تداوم حاکمیتشان به ارعاب و وحشتی وابسته بود که در جوامع زیر سلطه ایجاد کرده بودند . اما کوروش هم جهان گیر توانائی بود و هم شیوۀ
جهان داری را خوب می دانست. او در سرزمینهای مفتوحه اعمال خشونت نکرد ، دست به کشتار و غارت نزد ، شهرها را ویران نکرد ، ادیان و عقائد ملل مغلوب را مورد تعرض قرار نداد، و حتی دربیشتر موارد حکومتگران مغلوب را در مقام خودشان ابقا کرد و به شیوه های ملاطفت آمیز و پدرانه وفاداری آنان را تأمین نمود. رفتار کوروش با ملل مغلوب به قدری بزرگ منشانه و انسانی بود که پس از او متفکران یونانی به رغم همۀ خودبزرگ بینیِ کودکانه شان که قوم خودشان را تافتۀ جدابافته از مردم جهان می پنداشتند ، اخلاق و رفتار کوروش را تا سرحد تمجید ستودند . گزینوفون که از فیلسوفانِ یونانیِ شیفتۀ کوروش است دربارۀ رفتار کوروش با ملل مغلوب داستانهای بسیاری آورده است. وی که ارمنستان را از نزدیک دیده بوده است می نویسد که :
کوروش در زمان اَشتِیاگ به فرمان شاه ماد به ارمنستان لشکر کشید ، پادشاه ارمنستان به کوهستان گریخت و مردم برآن شدند که اموالشان را برداشته شهر را تخلیه کنند . کوروش به مردم پیغام داد که هرکس در شهر بماند آسیبی نخواهد دید ولی هرکس گریخت و دستگیر شد با او همچون اسیران رفتار خواهد شد . مردم چون این را شنیدند در شهر ماندند . افراد خاندان سلطنتی ارمنستان و گروه محافظانشان در کوهستان به محاصرۀ سپاهیان ایران درآمده
دستگیر شدند . شاه ارمنستان نیز که به کوهستان پناه برده بود در محاصره افتاد و به دستور کوروش به او آواز دادند که خودش را تسلیم کند . شاه ارمنستان بناچار تسلیم شد . کوروش او را به خاطر اینکه در برابر ایران سر به شورش برداشته و از پیمانی که با شاه قبلیِ ماد داشته سر باز زده است مورد سرزنش قرار داد ؛ و شاه ارمنستان با متانت از موضع خودش دفاع کرد و گفت این کار را به آن خاطر انجام داده که از زیر بار یک دولت دیگر خارج شده کشورش را آزاد سازد. سرانجام ، کوروش زن و فرزندان و اعضای خاندان سلطنت ارمنستان را به او بازداد و او را آزاد ساخت و در مقام سابق تثبیت کرد، و برای آنکه از احترامش نزد مردمش کاسته نشود او را به نحو شایسته مورد احترام قرار داد و به یکی از وفاداران به خویش تبدیل کرد
گزینوفون در جای دیگر در پیوند با همین لشکرکشیِ کوروش به ارمنستان می نویسد که گروهی از اسیران خالدایی که در همسایگی ارمنستان می زیستند را به اردوی کوروش آوردند کوروش دستور داد که بند از دست و پایشان بردارند و آنان را نزد او حاضر آورند. آنگاه خطاب به آنان گفت : ما نمی خواهیم که با شما بجنگیم . شما که همواره این سرزمینِ ارمنستان را غارت می کنید اکنون بنگرید که در چه حال اید ! من شما را آزاد می گذارم که
برگردید و اندیشه کنید . اگر تصمیم گرفتید که با ما بجنگید با جنگ افزار برگردید، و اگر تصمیم به صلح گرفتید بدون اسلحه به نزد ما بیایید . این را بدانید که اگر با ما دوستی کنید من مصلحت شما را در نظر خواهم گرفت . آنها گفتند که صلح و آرامش می خواهند ولی فقیرند و زمینی که بر رویش کشت کنند ، ندارند . کوروش به شاه ارمنستان پیشنهاد کرد که زمینی به آنها برای کشت و چراگاه واگذارد و در عوض از آنها خراج بستاند . این پیشنهاد هم به سود شاه ارمنستان بود که درآمد مالیاتیش افزوده می شد، و هم به نفع این مردم بود که دارای زمین و آب و مسکن می شدند؛ و هر دو طرف از آن شادمان شدند.
کوروش یک ایرانی و یک مزدا َیسن نیک منش و انسان دوست بود. او به حیثیت انسانی و عقائد انسانها احترام می نهاد و به همین خاطر همۀ ملل مغلوب او را مثل یک پدر دوست می داشتند. نه پیش و نه پس از کوروش، هیچ کدام از جهانگشایان تاریخ نتوانسته اند که مثل کوروش در دل اقوام مغلوب محبوبیت و تقدس یابند . این فضیلت برای همیشه و تا امروز در تاریخ جهانی مخصوص کوروش مانده است.
ادارۀ کشور پهناوری که کوروش تشکیل داد با تجربۀ سیاسی و اداری امپراتوری بابل و شاهنشاهیِ ماد امکان پذیر نبود ، و به یک تشکیلات نوین و ابداعی نیاز داشت که ایجاد آن فقط از عهدۀ پادشاهی چون کوروش برمی آمد . کوروش شخصیتی بود تاریخ ساز . او با تشکیل شاهنشاهیِ جهانیش مسیر تمدن خاورمیانه را تغییر داد . پیش از کوروش در تمدنهای مصر و میان رودانْ دولت به هر گستردگی که بود جنبۀ قومی و محلی داشت و به اقوام زیر سلطه به دیدۀ بیگانگانی باج گزار و برده نگریسته می شد نه رعایای شاه . همۀ اقوام زیر سلطۀ شاهان خاورمیانه یی پیش از کوروش ، چه در سلطنت شاهانِ عیلام و آشور و بابل، و چه در سلطنت فرعونان مصر، به تعبیری »موالی « یعنی نیمه بردگانِ شاه شمرده می شدند و هیچ گونه حقوق انسانی برایشان در نظر گرفته نمی شد. ملل مغلوب در این تمدنها حق نداشتند که دین و خدای خودشان را حفظ کنند بلکه مکلف بودند که دین رسمی شاهِ سلطه گر را بپذیرند.
تمدنهای خاورمیانه یی پیش از کوروش تمدنهای دینی بودند، و شاه به عنوان نمایندۀ خدای قومش خویشتن را موظف می دانست که با خدایان و ادیان بیگانه بجنگد و آنان را نابود کند؛ از این رو همۀ جنگهای آنها جنگهای دینی بود، و جهاد برای گسترش دین خودشان و برانداختن ادیان دیگر که با نابودسازی پیروان آن ادیان صورت می گرفت رکن اساسی نظریۀ سیاسی شان را تشکیل می داد.
دولتی که کوروش تشکیل داد دولت همۀ اقوام و ملل خاورمیانه بود و چون چتری همۀ اقوام و ملل خاورمیانه را در سایۀ خود گرفت . شاهنشاهی ایران به تمام معنا یک دولت جهانی بود که اقوام و ملل گوناگون را با زبانها و فرهنگها و ادیان و عقائد مختلف دربر می گرفت ، و هر قومی حق داشت که خدای خاص خودش را داشته باشد ، دین خودش را حفظ کند و زندگی اجتماعیش را براساس سنتهای فرهنگی خودش تنظیم کند . شاهنشاه ایران ضمن پایبندی به آزادی عقائد دینی انسانها خود را سرپرست همۀ رعایا می دانست و آزادی عقیدۀ همگان را تأمین می کرد. زبانهای اقوام زیر سلطه در کنار زبان پارسی به رسمیت کامل شناخته شد ، چنانکه فرمانهای شاه همواره به زبانهای مختلف در کنار زبان پارسی نوشته می شد ، نوشته های روی سنگها نیز چنین بود ، زیرا کوروش تصمیم گرفته بود که به همۀ اقوام و ملل جهان بیاموزد که ما زبان شما را مثل زبان خودمان می دانیم ، شما نیز باید بیاموزید که با اقوم جهان همین رفتار را داشته باشید و دیگران را همتای خودتان بشمارید.
چنانکه گفته شد ، کوروش پس از الحاق میان رودان، سرزمینهای شام تا دریای مدیترانه را ضمیمۀ ایران کرده و امیرانی از خاندان حکومتگر سابقِ محلی را بر هرکدام از اقوامِ گوناگونِ شام گماشت. کوروش بزرگ وقتی در ۵۲۸ پ م درگذشت، کشور پهناوری از خود به ارث نهاد که یک سویش سیردریا بود و سوی دیگرش جزایر دریای ایژه و دریای مدیترانه . جسد کوروش در زمینی که ملک خاندانی هخامنش بود و پارسە گِرد ( پاسارگاد( نام داشت، در کنار کاخ کوروش در درون آرامگاهی که در میانۀ یک مجموعۀ ساختمانی شایستۀ کوروش برپا شده بود، به ودیعه نهاده شد.