آریاییها، ایرانیها و کشور ایران  :

کمیاب اند کلیدواژگانی که به قدر« آریایی»  مسأله زا بوده و تاریخی چنین پرفراز و نشیب را پشت سر گذاشته باشند. از آن هنگامی که این عبارت در کتیبه های هخامنشیان دلالتی سیاسی و هویت بخش یافت، تا میانه ی  قرن بیستم که کارکردی مشابه اما خونین و بدنام را در اروپا به دست آورد، 25 قرن گذشته است، و در تمام این مدت این واژه و مشتقهای آن موقعیتی مرکزی در تعیین هویت جمعی ایرانیان داشته اند. مفهوم آریایی/ ایرانی در زمینه ای هخامنشی، پارتی، ساسانی، شاهنامه ای، کوشانی، شعوبی، صفوی، و در نهایت زبان شناسانه یا نژادپرستانه، طیفی بسیار متنوع و گاه متعارض از معانی را حمل کرده است و به مجموعه ای بسیار متنوع و ناهمگون از جنبشهای اجتماعی دامن زده است که در شرایطی گوناگون در جوامعی مختلف و تاریخهایی دیر و زود پدیدار آمده اند. یکی از دلایل مسأله زا بودنِ این واژه، همین توانمندی شگرفش برای بسیج هویتهای جمعی، و سابقه ی پرباری است که در این زمینه داشته است .

وقتی از مردم آریایی سخن به میان می آید، در اندیشه ی متخصصان و دانشمندان و اهل فن تصویری، و در ذهن مردم عادی تصویری دیگر متبادر میشود . عوام احتمالاً کلمه ی « مردم آریایی» را در پیوند با فیلمهای شبه تاریخی  هالیوودی، ستاره های خواننده یا هنرپیشه ی موبور و زیباروی اروپایی تبار، و یا شعارهای ایدئولوژیک نازیها و صلیب شکسته همگون می دانند  و این زنجیره از نمادها را با شنیدن این واژه در ذهن بازخوانی میکنند. برای تاریخ نویسان اما، این واژه دلالتی کاملاً متفاوت دارد  .

تقریباً تردیدی وجود ندارد که بخش مهمی از جمعیتِ ساکن در قلمرو میانی ، تبار و خاستگاه ژنتیکی مشترکی دارند. یعنی آشکار است که بخشی از جمعیتهایی که تا قرون وسطا در میانه ی رشته کوههای هندوکوش و اقیانوس اطلس زندگی میکردند و پس از آن در عصر استعمار در کل سرزمینها پراکنده شدند، خویشاوندِ هم هستند و چند هزار سال قبل، نیاکانی مشترک داشته اند. مستندترین شاهد بر ارتباط دودمانی این مردم، آن است که زبانِ همگی به خوشه ای از زبانهای همگون مربوط می شود  که هند و اروپایی خوانده میشود. کاوالی اسفورزا   پیش از این نشان داده است که هم خانوادگی زبانی و خویشاوندی ژنتیکی و همتباریِ زیستی   پیوستگی و همخوانی نزدیکی با هم دارند، و این را میتوان در مورد مردمِ سخنگو به زبانهای هند و اروپایی نیز صادق دانست. اسناد مربوط به مردمِ یادشده، چند رده ی اصلی را در بر میگیرد. محکم ترین شواهدی که توزیع جغرافیایی و الگوی مهاجرت این مردم را روشن میسازد، شواهدی زبانی است که نام افراد و جاها، سندهای تاریخی و کتیبه های به جا مانده از روزگاران گذشته را در بر میگیرد. دیگر، شواهد باستان شناسانه است که به متغیرهای حاکم بر زندگی مادی مردمی اشاره میکند که از نظر سبک زندگی و فن آوری تفاوتهایی با همسایگانشان داشته اند. داده هایی دیگر نیز در دست است که به خویشاوندی جمعیتهای انسانی بر اساس بسامد متغیرهای ژنتیکی اشاره میکند و تا حدودی به ردگیری سیر تحول و پویایی جمعیتی این مردم کمک میکند. اگر این سه رده از شواهد را با هم ترکیب کنیم، به تصویری به نسبت روشن از «آریایی »ها دست مییابیم. نخستین شواهد از جمعیتی که به زبانهای هند و اروپایی سخن بگویند به اواسط هزاره ی پنجم پ.م. مربوط میشود. چنان که  ِالنا کوزمینا  نشان داده است، این مردم در زمان یادشده در بخشهای شمالی اوراسیا می زیستند. در این مورد که مرکز جمعیتی اصلی ایشان در این دوران کجا بوده، گمانه زنیهای بسیاری وجود دارد که، پس از فهرست کردنِ داده های مستندتر و محکمتر، به آن نیز خواهم پرداخت.  از آنجا که ثبت زبان در قالب نوشتار در کل  تاریخی به نسبت جدید دارد و از هزاره ی سوم پ.م. آغاز میشود، خواه ناخواه ناگزیریم هنگام بازسازی تاریخ جمعیتی مانند آریاییها به شواهد باستان شناسانه مراجعه کنیم. اگر بخواهیم آغازگاه خود را از این زاویه برگزینیم، زنجیره ای از فرهنگهای باستانی و پیشاتاریخی را در بخشِ یادشده خواهیم یافت که با روندی تقریباً روشن و معقول به تمدنهای نویسای دارای زبان هند و اروپایی بعدی دگردیسی مییابند .

 

کهن ترین سندی که از کاربرد واژه ی آریایی به عنوان برچسبی هویتی در دست است، ریگ ودا ست که تاریخ  سروده شدنش را در حدود 1700 پ.م. میدانند. در وداها، آریا/ آریه واژه ای است که بارها برای نامیدنِ قبیله و نژاد نویسندگان وداها به کار گرفته شده است. سرایندگان جملات ودایی، خود را به قبیله، نژاد یا قومیتی به نام آریا منسوب و دشمنان خویش را با نام « داسیَه»مشخص میکردند. در سراسر  ریگ ودا ، عبارت داسیه و آریه همچون یک جفت  معنایی متضاد به کار گرفته شده است، چرا که در عبارتهایی مانندِ  « وی جاین هی آریان یکَه داسیاوَه»  ( خوب  بشناس، تفاوتِ آریا را از داسَه) این دو در برابر هم قرار گرفته اند و هم چنین است در واپسین بندِ سرود برای ایندرا و ایندرانی .

با مرور کاربرد این واژه در وداها، آشکار میشود که بی تردید نویسندگان این متن هویت جمعی خویش را زیر این عنوان صورت بندی می کرده اند. چرا که مثلاً در سرود برای ویشنو از «مردم آریایی » سخن رفته است : « حتا آن موجود آسمانی که برای همراهی آمد، ویشنو به ایندرا، خدایی به خدایی اصیل تر، که سازنده ی دارنده ی تخت در سه جهان است، مردم آریایی را کمک می کند و به پرستنده سهمش را از قانون مقدسش می بخشد. » در همین متن، هند شمالی که در زمان نگارش وداها به تازگی به چنگِ قبایل هند و ایرانی نو آمده افتاده بود، آریاوَرتَه یعنی مسکن آریاییها نامیده میشود و این نشانگر آن است که مفهوم آریایی، علاوه بر دلالت زبانی یا نژادی، معنایی جغرافیایی ای  را هم در پیوند با محل سکونت این مردم حمل میکرده است.

در مورد معنای دقیق واژه ی آریه در سانسکریت و هندی باستان، توافقی عمومی در میان صاحب نظران وجود دارد. در این میان تنها پل تیمِه ( 1905 تا 2001- م.) است که برداشتی متفاوت دارد. از دید او آریه به بیگانه ی خویشاوند اشاره  میکرده و غریبه ای را که دوست است و مهمان میشود نشان میداده، و این در برابر عبارت داسیه است که بیگانه ی دشمن خو و خطرناک را می رساند. از دید تیمه، کاربرد ریشه ی « آرِه  »  و «رِه » - به معنای « تو، آنجا »- در هندی میانی  از این معنای کهن آریا برخاسته است. تیمه این نظر خویش را با ارجاع به ایزدی به نام آریامنه تقویت میکرد که به  زعم او در آن آریه « آشتی و دوستی و مهمان نوازی  » معنا میدهد.  برداشت تیمه البته جای بحث و نقد بسیار دارد و امروز چندان پذیرفته شده نیست. اگر به منابع هندی بنگریم، عبارت آریایی را به معنایی متفاوت و رایج تر بازخواهیم یافت. در واژه نامه ی هندی آماراکوشا  که در حدود سال 450 میلادی نوشته شده است، در برابر آریا چهار مترادف آورده شده است که عبارتند از: « مَهاکولاکولی ناریام » (برخاسته از خاندانی اصیل و برجسته)، «سَبهیه » (رفتار نجیبانه داشتن)، «سجَّنَه»  (محترم و  بزرگزاده بودن) و «سادهَوَه»(درستکار یا پرافتخار بودن)  . در میان این فهرست، معنایی شبیه به آنچه تیمه پیشنهاد کرده است دیده نمیشود. بنابراین دست کم در هندِ قرن پنجم میلادی، آریا همان معنای مشهورِ امروزین خود به معنای اصیل و شریف را داشته است.    

در میان متنهای بودایی نیز معنایی نزدیک به موارد بالا از آریا مراد شده است. چنان که چهار حقیقت اصیل بودایی در متنهای پالی« چَتّاری آریه سَکّانی»  و در متنهای سانسکریت  «چَتواری آریاسَتیان » نامیده میشوند. عبارتِ   بودایی راهِ هشتگانه ی نجیبانه و شریف نیز در زبان پالی «آریو اَتهَنگیکو مَگّو» و در سانسکریت  «آریه استَنگَه مارگَه  » است. در تمام این موارد آریا « اصیل، ریشه دار و راستین» معنا میدهد. واژه ی آریا اما تنها در متنهای بودایی کاربرد ندارد. در چارچوب دین هندویی، این واژه از دیرباز برای اشاره به مردمی که در یکی از سه طبقه ی کشَتریه، برهمنَه و وَیشیه عضویت داشته باشند، به کار گرفته میشده است. این سه، طبقات اجتماعی کهن جوامع هند و اروپایی هستند که با ارتشتاران، موبدان و صنعتگرانِ عصر ساسانی یکسان هستند. مهاجمان سپیدپوستی که در حدود زمان تدوین وداها به هند کوچیدند، پس از تسخیر این سرزمین، بر یک طبقه از رعیتهای نیمه برده فرمان می راندند  که داسیه نامیده میشدند و کشاورزی را بر عهده داشتند. آشکارا، در نظام طبقاتی هندویی، آریا به معنای اشرافی و نخبه ی پیروزمند است در برابر بومیانِ شکست خورده و نیمه برده ی کشاورز. .

با وجود قدمت بیشتر متنهای ودایی، در ایران زمین بود که واژه ی آریایی برای نخستین بار دلالتی سیاسی و دقیق  یافت و مشتقهایی از آن در معنایی شفاف و هویت مدارانه به کار گرفته شد. کهن ترین اشاره به این واژه را در کتاب اوستا میبینیم و با ردگیری دگردیسی این واژه در آن، میتوانیم به شرایط ظهور مفهوم آریایی، همچون عبارتی سیاسی و برچسبی هویتی، پی ببریم.          

در هوم یشت، که از یشتهای کهنِ اوستاست، زایشِ زرتشت همچون پاداشِ ایزد هوم به پدرش پوروشَسپ دانسته میشود و آنگاه میبینیم که زرتشت برای نخستین بار در جایی به نام ایرانویج سرود « اَهونَه وَیریه  »  را چهار بار برخواند. واژه ای که در هوم یشت  به کار گرفته شده و بعدها در پهلوی به ایرانویج تبدیل شده « اَیریه وَجینگَه » است که به زبان اوستایی «جایگاه اَیریه » سرزمین آریایی معنای میدهد. ناگفته پیداست که اَیریه ی اوستایی همان آریه ی ودایی است. همانطور که در وداها شمال هند آریه ورته نامیده شده بود، در اوستا نیز بارها از سرزمینهای ایرانی (آریایی) یاد شده است. این واژه در اوستا به روشنی به سرزمینی اشاره میکند که خاستگاه نخستین ایرانیان بوده است  و در کرانه ی  رودی به نام دائیتیه قرار داشته است و قبایل ایرانی کوچ خود را از آنجا آغاز کردند. این سرزمین و این رود با  زرتشت و کنش سرودخوانی و پیامبری وی پیوند داشته است   و در یکجا چنین آمده که دائیتیه رودی نیک است که با شیر و هوم (نوشابه ای مقدس) آمیخته شده است. رود دائیتیه تنها به آیین زرتشتی اختصاص ندارد، چرا که در قطعه ای بسیار مهم و استثنایی از سرآغازِ رام یشت میبینیم که خودِ اهورامزدا در کرانه ی این رود بر تختی زرین، که بر فرشی زرین نهاده شده، می نشیند و بر بالشهایی زرین تکیه میزند و همچون موبدان در برابر رود برای  وای، خدای باد، نیایش میکند و از او میخواهد تا پیروزی بر اهریمن را نصیبش سازد.                       

از این رو میتوان پذیرفت که ایرانویج و رود دائیتیه در اصل از مکانهای مقدس ایرانیان پیشازرتشتی - از جمله هوم پرستان – بوده اند که زرتشت نیز آن را پذیرفته و در آن زمینه سخن گفته است .

 

در فرگرد نخست وندیداد، در آنجا که اهورامزدا سرزمینهای ایرانی را یکایک بر میشمارد، نخست با نامِ ایرانویج شروع میکند و توصیفی از آن را به دست میدهد. بار دیگر اشاره به این که رود دایئتیه در آنجا قرار دارد، و این که زیباترین و نیکترین سرزمین آفریده ی اهورامزدا بود و دور نبود که همه ی مردم به آنجا بکوچند. اما اهریمن در آنجا مار و زمستان سخت را آفرید و به این ترتیب، زیستن در آنجا را دشوار ساخت چندان که در هر سال، ده ماه زمستان بر آن سرزمین چیره شد و دو ماه دیگر نیز هوا سرد بود.  در همین جاست که جمشید با اهورامزدا انجمن میکند و برای مقابله با دیو سرما ساختن ورجمکرد را بر عهده میگیرد. چنان که از این موارد آشکار است، ایرانویج تنها  سرزمینی اساطیری و خاستگاهی آرمانی برای اقوام ایرانی نیست، که با آیین پادشاهی جمشیدی و دین زرتشت نیز پیوندهایی دارد، از این رو چندان عجیب نیست که کیخسرو، نماد شاه فرهمند در اساطیر باستانی، بارها در اوستا  پهلوانِ سرزمینهای ایرانی خوانده شده است.  شفافیت این کاربرد در هرمزد یشت  بیشتر شده است، در آنجا که ایرانویج با مفهومی سیاسی مانند فره کیانی همنشین شده، چنانکه میخوانیم: «درود بر فرّ کیانی، درود بر ایرانویج... »

 

گذشته از نام ایرانویج که موقعیت جغرافیایی روشنی دارد و اشاره های مبهم ترِ اوستای کهن به مردمان آریایی و سرزمینهای آریایی، عبارت دیگری نیز در اوستا وجود دارد که از ریشه ی اَیریه گرفته شده و به ویژه با حدس تیمه در مورد پیوند این واژه و مهمان نوازی مربوط میشود. در اوستا ایزدی وجود دارد به نام اَیریه مَنَه ، که در پارسی باستان و پهلوی نیز همچنان باقی مانده است و به آریامن تبدیل شده است. آریامن در هند باستان نیز وجود داشته است، اما در آنجا خدایی تمایزیافته نیست و در میان آدیتیه ها  قرار دارد که شکلهای گوناگون خورشید در آسمان را نمایندگی می کنند. از این رو معمولاً نامش با میترا و وارونا، که ایزدان خورشید و آسمان هستند، همراه است و به تنهایی جایگاهی مستقل ندارد. ریشه ای که تیمه برای مفهوم عمومی آریایی قایل شده، از آنجا برمی آید که آریامن به معنای« منش دوستانه » و « اندیشه ی دوستی» است. هر چند تعمیم دادن آن به مفهومی عام در برابر داسیه ها و برجسته تر کردن معنای مهمان نوازانه اش در برابر معنای دیگرش به معنای اصیل و شریف، پذیرفتنی نیست .

در هر حال، در اوستا ، این ایزد نقشی مجزا بر عهده گرفته است. برای آریامن، دعایی بسیار مشهور و مهم وجود دارد به نام  اَریمَن ایشیه   که در آغاز بخشی از گاهان بوده و بنابراین قدمتش به اواخر هزاره ی دوم پ.م. بازمی گردد. گذشته از آن، در اوستا  آریامن در چندین جا ستوده شده است.  در تمام این موارد آریامن با زنان و مردان  پرهیزگار و به ویژه با اَشَه مربوط شده است. در ویسپرد توصیفی دقیقتر از آریامن وجود دارد. آریامن اَشَوَن (پیرو اشه) است، رَدِ (استادِ) پیروان اشه است، و با پیمانها، بندها، زندها (تفسیرها)، پرسش و پاسخ، و سرودها را از برخواندن نسبت دارد .

 

در وندیداد ، آریامن نقشی مهمتر بر عهده دارد و به عنوان ایزدی شفاگر و نابودکننده ی بیماریها شناخته میشود.  او همچنین در پایان جهان و رخدادهای قیامت نیز نقشی مشابه بر عهده دارد و پس از دریافت پیام  اهورامزدا، که با پیکی همچون نریوسنگ به دستش میرسد، آیینی شبیه به برشنوم  را با برای پاکیزه کردن جهان از گند و پلیدی به جا می آورد. شرح این مراسم و موقعیت مرکزی آریامن در آن در فرگرد بیست و دوم وندیداد آورده شده است. آشکارا این خویشکاریهای او با مهما ن نوازی و مهربانی به بیگانگان ارتباطی ندارد و از این رو سخن تیمه دست کم در سپهر ایرانی نادرست می نماید .

در اوستا ، گذشته از این ایزد و آن سرزمین که خصلتی اساطیری دارند، حدود  40  بار واژه ی اَیریه یا آریایی ، به کار گرفته شده است. این عبارت را در ترجمه های امروزین به «ایرانی»  یا «تیره های ایرانی»  برگردانده اند. یکی از کهن ترین اشاره ها به این واژه در اوستا را در آبان یشت میبینیم، آنجا که افراسیاب برای آناهیتا در کاخ زیرزمینی اش قربانی میکند و درخواست میکند که به فرّی که در دریای فراخکرت است و به زرتشت و تیره های ایرانی تعلق دارد، دست یابد.  در این بند، افراسیاب، تورانی خوانده شده است و در جاهای دیگری هم می بینیم که تورانیان در برابر ایرانیان قرار میگیرند. مثلاً کیخسرو، که به خاطر پیروزی اش بر افراسیاب شهرت دارد، «  پهلوانِ سرزمینهای ایرانی» نامیده شده ، و آرش نیز که با جانفشانی خود هجوم تورانیان را بی اثر میسازد، «بهترین تیرانداز ایرانی» لقب دارد.

                       

در جایی دیگر، پسران خاندان ویسه، که تورانی هستند، از آناهیتا میخواهند تا به ایشان یاری رساند تا سرزمینهای ایرانی را براندازند.   همین درخواست را وَندَرمینیش - برادر ارجاسپ، شاه توران - که به جنگ زریر می شتابد، از آناهیتا دارد. تورانیان که در این موارد همچون پادنهادِ آریه در نظر گرفته شده اند، به ویژه به دلایل دینی نکوهش شده اند. گاهان آنها را پیرو دروغ میداند و بارها به این موضوع اشاره شده که به جای خدای راستین، دیوها را می پرستند. مثلاً جاماسپ، هنگامی که می خواهد با قبایل توریه  روبه رو شود، آنان را « سپاه بزرگ دیوپرستان»   می نامد  و از آناهیتا میخواهد تا او را همچون همه ی  ایرانیان دیگر از پیروزی بزرگی بهره مند سازد.  با وجود این، تمایز دینیِ یادشده در عصر زرتشت و تا دیرزمانی بعد، هنوز امری تثبیت شده و قطعی نبود، چرا که در فروردین یشت بندِ جالبی وجود دارد  که در آن فروشی اشونان (روان پرهیزگاران) در سرزمینهای ایرانی و تورانی ستوده شده اند. از تمام این حرفها برمی آید که آریایی در اوستا ، به تیره های خاصی از قبایل ایرانی نژاد و ایرانی زبان اشاره میکند که کشاورز و یکجانشین بوده اند و با تورانیهای کوچ گرد و مهاجم تفاوت داشتند. با وجود این، مفهوم آریه در این بندها نشانگر تمایز نژادی و زبانی و دینی نیست. چرا که تمام اسمهای تورانی )مانند افراسیاب، ویسه، ارجاسپ و  ... (بدون استثنا ریشه ای ایرانی دارند و پهلوانان و شاهان تورانی هنگام نبرد همان خدایان ایرانی )به ویژه آناهیتا و وایو (  را با استثنای معنادارِ اهورامزدا می پرستند و برایشان قربانی میکنند. از اوستا حتا چنین برمی آید که آیین قربانی و شمار دامهای کشته شده به افتخار خدایان نیز نزد ایرانیان و تورانیان یکسان بوده است.

 

  از این رو، تفاوت میان ایرانیان و تورانیان، یا اَیریه و توریه، را باید تمایزی در سبک زندگی دانست که قاعدتاً با الگوهای خویشاوندی و درگیری های میان قبایل همسایه نیز تشدید می شده است. به همین دلیل، عبارت سرزمینهای ایرانی، که در اوستایی» اَیریه دَهیانوم «   خوانده میشود، به قلمرو سکونت ایرانیان یکجانشین و کشاورز اشاره میکند که در آن گیاهان و جانوران گوناگون زندگی میکنند و نیروهای اهورایی گاوها و گیاهان سودمند را برای مردمان در آن می پرورند.

 

 چند قرنی پس از آن که اوستا در ایران شرقی تدوین شد، ایرانیانِ ساکن نیمه ی غربی ایران زمین نخستین نظام سیاسی جهانی را تأسیس کردند و شاهنشاهی هخامنشی را بنیان نهادند. زبان این مردم پارسی باستان بود که خویشاوند نزدیک اوستایی محسوب میشد. در کتیبه های هخامنشیان که به پارسی باستان نوشته شده است، برای نخستین بار مفهوم آریایی به معنایی نزدیک به آنچه امروزه فهمیده میشود، به کار گرفته شد .

از نظر تاریخی، کهن ترین سند از زبان پارسی باستان، لوحی زرین است که در همدان یافت شده و به آریارمنه شاه پارس و نیای کوروش بزرگ منسوب است. این کتیبه به احتمال نزدیک به یقین چند نسل پس از زمان زمامداری این پادشاه و در زمان داریوش بزرگ نگاشته شده است. این کتیبه از چند نظر در بحث ما اهمیت دارد. نخست آن که دارنده ی آن، شاه پارس است و این کهن ترین شخصیتی است که، بنابر سندی مکتوب در زبانهای ایرانی، شاهِ پارسها خوانده شده است. به عبارت دیگر، این نخستین نیای دودمانِ رو به درخشش هخامنشیان است. نامش، آریارمنه، از دو بن آریا و رَمنَه تشکیل یافته است که روی هم رفته « آرامش دهنده به آریاییان » معنا میدهد.  پس از آن، کتیبه ی بیستون را داریم که کهن ترین بیانیه ی سیاسی اقوام ایرانی در زبانی ایرانی است و آغاز نظم نوین هخامنشی را مستند میسازد. در کتیبه ی طولانی بیستون، عبارت آریایی تنها یک بار در اواخر متن به کار گرفته شده است، اما در همان یک مورد دلالتی بسیار مهم دارد، داریوش در اواخر کتیبه ی خویش، میگوید :

 

وَشنا  اَورَمَزداهَه  ایم دیپیمَئی تیام اَدَم اَکونَوَم پَتیشَم اَریا - آهَه اوتا پَوَستایه اوتا چَرما ...

 

به خواست اهورامزدا این بود نبشته ای که من برساختم که به زبان آریایی بود و بر الواح گلین و بر چرم نگاشته شد .

 

در اینجا می بینیم که آریایی، برای اشاره به زبان پارسی باستان و خطی که دانشمندان برای این خط ابداع کرده بودند به کار گرفته میشود. از اینجا معلوم میشود که داریوش به وجود خوشه ای از زبانهای ایرانی آگاهی داشته، که پارسی نیز در آن می گنجیده، و روی هم رفته آریایی خوانده می شده است. همچنین داریوش میدانسته که تا آن زمان این زبانها خطی مستقل برای خود نداشته اند، و به این موضوع افتخار میکند که به امر او خطی برای این زبان آریایی برساختند. این نکته البته طبیعی می نماید. چرا که داریوش در آن زمان شاه تمام اقوام ایرانی و آریایی بوده است و ستونهای قدرت خویش را نیز بر این اقوامِ نیرومند استوار کرده بود. داریوش اما، مفهوم آریایی را در معنایی نژادی نیز به کار میگرفت، چرا که در کتیبه ی نقش رستم، در آنجا که خودانگاره ی خود را برای آیندگان تصویر میکند، چنین میگوید :

 

من داریوش شاه... شاه در این بومِ بزرگ و تا دوردست

ها (گسترده)، پسر ویشتاسپ هخامنشی پارسی، پسر یک پارسی، آریایی، از نژاد آریایی. 

همین عبارت در کتیبه ی داریوش در شوش نیز آمده است و دقیقاً به همین شکل در کتیبه ی خشایارشا در تخت جمشید نیز تکرار شده است. این بسامد زیاد از تکرار یک عبارتِ قالبی، نشانگر آن است که « پسرِ ... هخامنشی پارسی، آریایی از نژاد آریایی» بخشی از خودانگاره ی رسمی شاهان هخامنشی بوده است و همچون شعاری رسمی در  گوشه وکنار تکرار می شده است.

      

بر مبنای این کاربردِ واژه ی آریایی، تردیدی در این امر نمیتوان داشت که این عبارت بخشی از هویتِ پارسها و اقوام ایرانی را در دوران زمامداری این شاهان صورت بندی می کرده است. با توجه به ظهور این کلمه در این معنا در کتیبه ی بیستون، چنین می نماید که داریوش واژه ی آریایی را، که در آن هنگام نامی مشترک و عمومی برای مردم و قبایل ایرانی یکجانشین بوده، برگرفته و آن را برای نامگذاری تمام اقوام ایرانی و زبان ایشان به کار گرفته است .

زمانی که واژه ی آریایی در کتیبه ی بیستون وارد شد، اقوامی در ایران زمین زندگی می کردند که خود را، در قالبی هند و ایرانی، آریایی میدانستند. اما این آریایی بودن ساختاری متفاوت داشت. از سویی، معنایی جغرافیایی را حمل نمی کرد، چنان که هندیان نیز مانند ایرانیان آن را به کار می بردند. دیگر آن که بیشتر صفتی خوشایند برای اشاره به خودی در برابر بیگانه بود، تا مفهومی که هویت سیاسی یا فرهنگی ویژه و متمایزی را برساند. این واژه به سادگی شریف و نجیب و اصیل معنا میداد و نامی بود که اعضای قبایل هند و ایرانی خود را بدان می نامیدند تا از بومیانی که در سرزمینهای تازه فتح شده می زیستند، متمایزشان کند .

 

عمومی بودنِ کاربرد واژه ی آریایی تا پیش از عصر داریوش از اینجا روشن میشود که قبایل و اقوام زیادی وجود داشته اند که خود را با مشتقی از این واژه مشخص می کردند. با مرور تواریخ هرودوت از مردمی به نام آریاسپَه خبردار میشویم که کوروش را هنگام سفرش به ایران شرقی از گرسنگی نجات دادند و به همین دلیل از او لقب نیکوکار را دریافت کردند. این آریاسپها، همان آریاسپی هایی بودند که هنگام سفر اسکندر به هند با او برخورد کردند و چون اسکندر خود را تناسخ کوروش میدانست و از کردارهایش تقلید میکرد، از او گزندی ندیدند.

 

تبارشناسی واژه ی آریایی در ایران زمین، و تصاحب آن توسط شاهان هخامنشی، الگویی تاریخی است که به روشنی با مرور متنهای کهن میتوان آن را تشخیص داد. این که واژه ی آریایی را نخستین بار - و برای دیرزمانی، تنها - اقوام هند و ایرانی به کار می برده اند به قدر کافی روشن است و پیوند این واژه با هویت قومی و زبانی نیز به قدر کافی گویاست. همچنین این نکته معلوم است که کاربرد آن در زمینه ی هندی در حد نوعی صفتِ اجتماعی نشانگر اصالت و نجابت باقی ماند. به احتمال زیاد، این معنای آریایی - یعنی صفتی عام برای مردم نجیب و شریف - شکل نخستینِ کاربری آن را نشان میدهد .

این نکته نیز آشکار است که «آریایی»  در زمینه ای ایرانی به مفهومی هویتی برکشیده شد. هر چند مقدمه هایی  برای این دلالت در زمینه ی هندی نیز وجود داشت، اما در ایران زمین بود که آریایی ها خاستگاه جغرافیایی اساطیری ای  یافتند؛ نیای مشترکی مانند کیومرث را به دست آوردند؛ کشمکشهای خود را با اقوام همسایه در قالب اسطوره ی احتمالاً سکایی نبرد سه برادر صورت بندی کردند؛ و خود را از نوادگان ایرج دانستند که احتمالاً شکلی دیگر از همان اسطوره ی ایرانویج است. در اینجا بود که کلمه ی آریایی، برای نخستین بار، هویتی اجتماعی را صورت بندی کرد که به کشمکش میان نوآمدگان و بومیان با تمایزهای زبانی و ریختی و زیستی بارزشان مربوط نمیشد، بلکه به تفاوتهایی در سبک زندگی و باورها و در کل، ساخت اجتماعی بازمیگشت.  به این دلیل است که در اوستا ، و حتا در بافت کتیبه های هخامنشی، آریاییها و ایرانیها را در برابر رقیبانی مانند تورانیها و سکاها می بینیم که از نظر زبانی و نژادی و از دید امروزینِ ما، آنان نیز آریایی بوده اند. این تدقیق مفهوم آریایی و منسوب شدنش به یک نظام اجتماعی خاص، و در نهایت پیوند خوردنش با قلمروی جغرافیایی، همان چیزی بود که این کلمه را از میان انبوه واژگانِ هویتی دیگر برکشید و به نمادی برای برچسب گذاری شاهنشاهان هخامنشی تبدیلش کرد.  این لقب تا دیرزمانی دوام آورد و تا هزار سال بعد در نظام سیاسی ایران زمین کاربرد خود را بی تغییر حفظ  کرد. چنان که لقب شاهان ساسانی به نقل از منابع یونانی )   باسیلئوس باسیلئون آریانون (  بوده است .  عبارتی که میتوان دقیقاً به « شاه شاهان، آریایی» ترجمه اش کرد.  لقبی که شباهتش به  «شاهنشاهِ آریایی پسر آریایی » داریوش نمایان است. به این ترتیب، خاستگاه ایرانی این مفهوم و اهمیتش در صورت بندی هویت ملی تردیدی نیست. اما در مورد فرآیند این امر و متغیرهای حاکم بر آن پرسشها بسیار است. به راستی چرا در این  زمانِ خاص، در پگاه زایش نخستین دولت جهانی بود که این واژه دست خوش چنین تحولی شد؟ چگونه شد که واژه ی مبهمی مانند آریایی، و نه کلمه ی دقیق تری مانند پارسی یا زرتشتی، چنین باری را به دوش کشید و چرا در زمان داریوش؟                           

 

از قرن هجدهم میلادی به بعد، برخی از نظریه پردازان اروپایی، که به ویژه دل نگرانِ پیشینه ی تاریخی دولتهای نوظهورشان بودند، کوشیدند تا این هویت را تنها بر اساس نژاد و زبان بازتعریف کنند و به این ترتیب مفهومی مانند هلنی یا آخائی را نشانگر وجود نوعی هویت جمعی یونانی در جهان باستان بدانند و خویشتن را وارث آن قلمداد کنند. با وجود این، چنین برداشتی از مفهوم هویت در جهان باستان از فرافکنی نیازهای فرهنگی اروپاییانِ عصر مدرن ناشی شده است، و نه شواهد تاریخی. در جهان باستانِ پیشاهخامنشی، هویت جمعی مردمان بر اساس تمام این ارکان شکل میگرفت. زبان و نژاد (یعنی شکل ظاهری) مشترک، لزوماً می بایست با قلمروی جغرافیایی بسته و مرزبندی شده و منسجمی ترکیب شود و نظامی از معابد و باورهای دینی متمرکز و سلسله مراتبی بر آن حاکم شود و دولتی مدیریت اقتصادی آن و پشتیبانی نظامی از آن را بر عهده بگیرد تا هویتی مشترک تعریف شود.  در شرایطی که برخی از این عناصر - مثل زبان و نژاد و دین - وجود داشته اما دولت یا سازماندهی دینی غایب بوده، اثری از هویت جمعی نمی بینیم. نمونه ی بارز آن، یونانیان و اعراب هستند که اولی تا عصر زودگذرِ فیلیپ مقدونی و دومی تا دوران اسلام، فاقد سازماندهی سیاسی و دینی بودند. هر دو این مردمان نیز این سازماندهی را در قالب هویتی مستقل به سرعت و طی یک نسل از دست دادند، چرا که سازماندهی سیاسی و دینی شان از رشد طبیعی نهادهای اجتماعی شان برنخاسته بود و ضرورتی نظامی بود که از تراکم جمعیت زیاد و همسایگی شان با قلمرویی ثروتمند، مانند ایران، ناشی میشد. در نتیجه، سازماندهی این جوامع جز بارقه ای زودگذر نبود تا جمعیت شناور و فقیرشان بسیج شوند و بتوانند قلمرو ایران زمین را تسخیر کنند. پس از آن، بار دیگر این مردم به قومیتی پیروز و چیره در زمینه ای بزرگتر و کهنسال تر از هویتهای فرهنگی تبدیل شدند که دست بالا یک قرن سلطه ی سیاسی خویش را حفظ کردند و بعد در زمینه ای که تسخیر کرده بودند، حل شدند. تحلیل سازماندهی های مقطعی یادشده، نیاز به بحثی مفصل و جداگانه دارد. در اینجا به همین مقدار میتوان اکتفا کرد که این الگوی سازماندهی، به خاطر زمان کوتاهِ دگردیسی اش و جهشی بودنِ ظهورش، از پیچیدگی های سازمانِ اجتماعی تمدنهای ریشه دار بی بهره است و با وجود این، به دلیل پدید آوردن نیروی نظامی پیروزمند، شکلی از هویت جمعی را تولید میکند که به ویژه بر زبانِ مشترک و نظام خویشاوندی قبیله ای متکی است و خود را در قالب روایتهای رزمی و ستایش از ثروت و برخورداری صورت بندی میکند. این حقیقت، که با وجود خیزش پیروزمندانه ی ایشان و سیطره ی حدود یک قرنی شان بر ایران زمین کشور مستقلی به نام یونان و عربستان تا قرن بیستم وجود نداشته اند، نشانگر زودگذر بودنِ این نوع از هویت است. و همچنین است در مورد مغولها و سکاها و سایر اقوام کوچ گردی که برای مدتی بر جوامع شهرنشین چیرگی نظامی مییابند .

 

این شواهد، نشانگرِ آن است که همزبانی و نژاد مشترک در جهان باستان برای ظهور هویت جمعی کافی نبوده است و حتا آنگاه که با جرقه ای از دولت و تمرکز دینی ترکیب میشده، تنها، سایه ای از هویت جمعی را در زمینه ی فرهنگ سرزمینهای فتح شده پدید می آورده است. واژگونه ی این بحث نیز مصداق دارد. یعنی حتا زمانی که زبان و نژاد و حتا دین مشترکی وجود داشته، آنجا که مردم در قالب دو نظام سیاسی و دینی متمایز سازماندهی می شدند، هویتهایی متمایز می یافتند. چنان که بابلیان و آشوریان جنگی دراز دامنه را با یکدیگر از سر گذراندند و دولت شهرهای یونانی همواره در حال کشمکش و جدال با هم بودند و همچنین بود روابط میان قبایل عرب با هم و کنش متقابل ایلوریها و مقدونیها، در حالی که دین تمام این گروههای در حال کشمکش یکی بوده است.

به این ترتیب، مشکلی که داریوش با آن روبه رو بود بسیار پیچیده بود. داریوش در زمانی به قدرت رسید که تنها الگوی شناخته شده برای زایش هویت جمعی، همین ترکیبِ زبان، نژاد، دین و دولت در قالب یک واحد جغرافیایی محدود و بسته بود. شاهنشاهی هخامنشی اما، از زیربنای اصلی هویت یعنی زبان و دین و نژاد مشترک بی بهره بود. این شاهنشاهی دولتی عظیم بود که تمام مردم شهرنشین و همه ی هویتهای ریشه دارِ روزگار خود را در قلمرو میانی در بر میگرفت. از این رو، داریوش نمی توانست بر زبان یا نژاد یا دینِ مشترک مردم تابعش تکیه کند و هویتی مشترک برای ایشان پدید آورد.

 

روشی که به گمان من نخستین بار به دست توانای کوروش همچون میوه ی نبوغی جوشان ابداع شد، و در زمان داریوش صورت بندی رسمی و شفاف یافت، آن بود که هویتهای محلی و ریشه دارِ مردمی مانند بابلیان و مصریان و بلخیان و ایلامیان، که گاه چند هزاره سابقه داشتند، دست نخورده و محترم باقی بماند، اما در قالب رمزگانی با قواعد یکدست بازتعریف شود و در کلیتی بزرگتر با هویتِ نوظهور» پارسی- ایرانی« گره بخورد.

 

به این ترتیب، اقوام گوناگونی که در قالب شاهنشاهی با هم متحد شده بودند، زبان، نژاد، لباس، جنگ افزار، هنر، و منابع اقتصادی ویژه ی خویش را حفظ کردند، اما در پیکره ی یک واحد سیاسی عظیم و هویت ملی عظیم با هم ترکیب شدند. از اینجا به بعد، دیگر بابلیان و مصریان و بلخیان و ایلامیان یک ملتِ مستقل نبودند، که قومیتی در دلِ یک ملیتِ فراگیرِ هخامنشی بودند. دقتی که هنگام توصیف تمایزهای این اقوام در آثار تاریخ نویسانی مانند هرودوت و پلوتارک دیده میشود، نشانگر کارآیی این سیاست در رمزگذاری هویتهای منطقه ای است. همچنین این حقیقت که نظم هخامنشی دو و نیم قرن دوام آورد و شماری بسیار بسیار اندک از شورشهای استقلال طلبانه ی اقوام تابع را از سر گذراند، نشانگر آن است که برنده/ برنده بودنِ این سیاست و سودمند بودنش برای همه ی اعضای این اتحادیه ی بزرگ، برای حفظ انسجام این دولت جهانی کفایت می کرده است.

 

با وجود تمام این حرفها، داریوش هنگام صورت بندی این سیاست با مشکلی بزرگ روبه رو بود. آن هم این که برخی از اقوامی که در حاشیه ی شاهنشاهی می زیستند، فاقد سابقه ی نویسایی و تجربه ی دولت متمرکز و دین یکپارچه بودند. به بیان دیگر، بسیاری از قلمروهای حاشیه ای شاهنشاهی، پیشینه ی تاریخی لازم برای پدید آوردن هویتی منطقه ای و قومی را نداشتند. حدس من آن است که هخامنشیان در این شرایط دست به کاری بلندپروازانه زدند و بر مبنای الگوی مدیریت دیوانسالارانه ی  خودشان، برای این مردم هویتی جمعی پدید آوردند. از این روست که می بینیم استانهایی مانند ایونیه و اربایه و سکائیه پدیدار میشود، و جالب آن که در زمان زمامداری شاهان گوناگون و طی دگردیسی ساختار دیوانسالارانه   دستخوش  بازتعریف هم میشود .

داریوش همان تدبیری را که برای اتحاد شاخه ی دودمانی خویش و شاخه ی خانوادگی کوروش به کار بسته بود، برای یکپارچه کردنِ تمام اقوام ایرانی نیز به کار گرفت. اقوام ایرانی زبان و ایرانی نژادِ آن روز، در چندین مرکز بزرگِ شهری مانند انشان و شوش و بلخ و هگمتانه و ری و خوارزم و بُست و گابه )اصفهان( متمرکز بودند. با وجود این، بخش مهمی از این مردم زندگی کوچ گردانه داشتند و در قالب قبایلی مانند ساگارتی و پارتاکنه در مسیرهایی دامدارانه آمد و شد می کردند.  به گمان من، این داریوش بود که برای نخستین بار نامی مشترک به تمام این اقوام داد و همه ی ایشان را آریایی خواند.

 

آریایی تا آن زمان نامی عمومی بود که در زبانهای هند و ایرانی سابقه داشت و همچون صفتی برای اشاره به خودانگاره ی ایشان به کار گرفته میشد. اما چنان که استفاده از آن را مرور کردیم، دلالتی سیاسی یا جغرافیایی نداشت و به نجابت و شریف بودنِ گروهی از مردم و قبایل در برابر بیگانگان دلالت داشت. از زمان داریوش بود که تمام اقوامِ مرکزی ایرانی نام گرفتند، چرا که زبانی آریایی داشتند و شاهنشاهانی بر ایشان حکومت می کردند که آریایی بودند و آریایی نژاد.

مفهوم آریایی، به این ترتیب، دچار دگردیسی مهمی شد. پیش از آن، آریایی برچسبی مبهم و فراگیر بود که مانند واژه ی  هلنای( ‘Elenai)    یونانی به اقوامی از هم گسیخته و پراکنده با خصوصیات مشترکِ ظاهری یا زبانی اشاره میکرد. پس از آن، اما، این واژه برای نامیدن مردمی که قدرت سیاسی را در قلمرویی جهانی در دست داشتند به کار رفت؛ مفهومی که نژاد و زبان و چیرگی سیاسی را همزمان در بر میگرفت.

مفهوم آریایی، چندان نیرومند و کارآمد بود که پس از فروپاشی هخامنشیان، همچنان دوام آورد. هنر هخامنشیان در این بود که نظامی آزاد از زایش معنا و هویت را بنا نهادند که در آن ظرفهایی پیش ساخته و متکی بر ضرورتهای دیوانسالارانه برای سازماندهی وجود داشت، اما هر نوع خلاقیت اقوام تابع در درون آن محترم شمرده میشد. این آزادی و رواداری دلیلِ برآمدن و شکوفا شدنِ» آریاییها « شد. چرا که قبایل تازه متحد شده ی ایرانی، که بر این زمینه ی متکثر و پویا سیطره داشتند، هویت خود را نیز همچون برآیندی از این منشها پیکربندی کردند.

واژه ی آریایی را امروز دانشمندان اروپایی به ندرت به کار میبرند. زبانشناسان، که نخستین معرفی کنندگان این مفهوم در معنای مدرنِ کلمه بودند، ترجیح میدهند به جای آن از عبارتِ» هند و اروپایی « استفاده کننده، و مطالعات هند و اروپایی امروز به پژوهشهایی اطلاق میشود که تا چند دهه پیش مطالعات آریایی نام داشت. ویسهوفر در مقاله ی فشرده و جامعی کاربردهای این کلمه در متنهای مدرن پیش از جنگ جهانی دوم را جمع بندی کرده است. جنبش نازیها و پیامدهای فاجعه بار آن به قدری برای جهان متمدن گران تمام شد که حتا از واژه ی آریایی دلالت جمعیتی و تاریخی اش را هم حذف کرده اند. گویی این کلمه تابویی باشد که باید در حد امکان از آن پرهیز کرد.

 

این پرهیز و آن نادیده انگاشتن البته قابل درک است. بزرگترین جنگ قرن بیستم و پرتلفات ترین نبرد دوران مدرن در اروپا پیرامون این واژه پدیدار شد و بدیهی است که فرزندان و نوه های کسانی که به خاطر آریایی بودن یا نبودن یکدیگر را به قتل می رساندند، امروز از این کلمه گریزان باشند. با وجود این، باید پذیرفت که مشکل از الگوی هویت یابی شتابزده و خشونت طلبانه ی اروپاییان بوده است، نه واژه ی آریایی یا هر واژه ی دیگر.

هر چند اروپاییان دلایلی هیجانی و عاطفی برای گریزان بودن از این واژه دارند، ایرانیان به دلایلی نیرومندتر، از دیرباز به این عبارت علاقه مند بوده اند. واژه ی آریایی در زبان ما همچنان معنای نخستین خود )اشرافی و برگزیده( را حفظ کرده است، و این را میتوان از واژگانی که با این بن واژه ساخته شده اند )مانند دلیر، ایران، ایرج و ... ) دریافت . در کشور ما این واژه بار هویتی و مثبت خود را همچنان حفظ کرده است و در طول دو و نیم هزاره ای که از رواجش میگذرد نه نبردی نژادی را موجب شده و نه به خونریزی و ستم و بیداد نسبت به غیر آریاییها انجامیده است. دلیل این خوشخیم بودنِ کاربرد این واژه در ایران زمین، آن است که هویتی راستین و نه مصنوعی و سرهم بندی شده را نمایندگی می کرده است و برچسبی بوده که اقوامی هم هویت اما گوناگون در زمانی بسیار طولانی خویشتن را بدان می نامیده اند.

 

ازاینرو در مقام  یک تعیین موضع،براین گمانم که واژه ی آریایی را باید در همان معنایی که برای هزاران سال برای ما داشته است به کارگرفت و به جای تقلید از اروپاییانی که نخست ازآن سوء استفاده کردندو بعد از کاربردش شرمسار گشتند ،تعبیر کهن واصلی و ریشه دارخود را از آن حفظ کرد.